به سوی سعادت70

ساخت وبلاگ

به سوی سعادت

(تعمقی بر افکار اخلاقی، عرفانی، تربیتی بزرگان دین)

از قرنها پیش با استناد به چاپ های سنگی متعدد

تهیه، تدوین، تنظیم:

دکتر جهاندار مهر افشا

قسمت هفتاد

مذمت دنيا و بى‏ارزشى و بى‏اعتبارى آن

بدان اى جان برادر! دنيا دشمن خدا و بندگان خداست، اعم از دوستان و دشمنان او.

اما دشمنى او با خدا آن است كه: راه بندگان او را زد و ايشان را به زخارف خود فريفت.

و از اين جهت‏خدا از روزى كه آن را آفريده نظر بر آن نيفكند.و اما عداوت آن بادوستان خدا به اين است كه: خود را هر لحظه به نوعى مى‏آرايد.و در نظر ايشان جلوه مى‏دهد.و نعمتهاى خود را بر ايشان عرضه مى‏كند، تا صبر بر ايشان دشوار گردد.وحلاوت ترك دنيا در كام ايشان تلخ و ناگوار شود.و اما دشمنى او با دشمنان خدا به اين‏است كه: دام خود را در راه ايشان افكنده به مكر و فريب ايشان را به دام مى‏كشد.وگردن آنها را به كمند خود در مى‏آورد.و با ايشان نرد محبت و دوستى مى‏بازد، تا دلهاى‏آنها را به خود كشيده از خدعه خود ايشان را ايمن و دلشان را به خود مطمئن ساخته به‏يكبار دامن خود را از دست ايشان مى‏رهاند و ايشان را در پشيمانى و ندامت و اندوه وحسرت مى‏نشاند.پس آن بخت‏برگشتگان به كنارى مى‏آيند همه سود و سرمايه‏درباخته، و خود را از سعادت ابدى محروم ساخته، آتش حسرت در كانون سينه‏هايشان‏افروخته، و دلهايشان به آتش بى‏برگى سوخته، در فراق عجوزه دنياى غدار ناله‏هاى زاراز دلهاى افكار برمى‏آورند.و از مكر و فريب آن، آه‏هاى آتشبار مى‏كشند.

«يستغيثون و لا يغاث بل يقال لهم اخسئوا و لا تكلمون‏»

يعنى: «فرياد از نهادشان مى‏آيد و فريادرسى نمى‏يابند.بلكه از هر طرف ندا به ايشان مى‏رسد كه: دور شويد اى سگان و سخن‏مگوئيد» .

اى خداوندان طاق و طمطراق صحبت دنيا نيرزد با فراق

اندك اندك خانمان آراستن پس به يكبار از سرش برخاستن

«اولئك الذين اشتروا الحيوة الدنيا بالاخرة فلا يخفف عنهم العذاب و لا هم ينصرون‏»

يعنى: «ايشان‏اند كسانى كه متاع حيات چند روزه دنيا را به نعيم آخرت خريده‏اند و به‏عذاب ابدى گرفتار شده‏اند، نه عذاب ايشان تخفيف داده مى‏شود و نه كسى اعانت ويارى ايشان را مى‏كند» .

پس هان، هان! تا فريب دنيا را نخورى و به ريسمان آن به چاه فرو نروى كه دشمن‏خدا و بندگان اوست.و خانه‏اى است عاريت و بى‏وفا.و سرائى است‏بى‏قدر و بى‏بقا.

حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - فرمودند كه: «اگر دنيا را در نزد خدا به قدر پرپشه‏اى قدر بود كافر را از آن شربت آبى ندادى‏» .

و فرمود كه: «هر كه صبح كند و بيشتر در شغل دنيا فكر داشته باشد او را هيچ گونه‏راهى در نزد خدا نيست.و خدا دل او را به چهار خصلت گرفتار مى‏سازد: هم و غمى كه‏هرگز از او جدا نشود.و گرفتارى‏اى كه هرگز از آن فارغ نگردد.و احتياجى كه هرگز به‏بى‏نيازى نرسد.و آرزوهايى كه هرگز آخر نداشته باشد» .

حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - به جابر انصارى فرمودند كه: «اى جابر! چيست دنيا و چه مى‏تواند بود؟ آيا دنيا چيز ديگرى است‏به غير از غذائى كه بخورى،يا جامه‏اى كه بپوشى، يا زنى كه شهوت خود را از آن بنشانى؟ اى جابر! اهل ايمان دل به‏دنيا نمى‏بندند.اى جابر! آخرت خانه بقا و قرار، و دنيا منزل فنا و زوال است.وليكن‏اهل دنيا را غفلت فراگرفته و از ياد عقبى ايشان را بيرون برده است‏» .

و حضرت صادق - عليه السلام - فرمود كه: «دنيا مانند آب درياست، هر چه تشنه ازآن مى‏نوشد تشنگى او زياد مى‏شود تا او را بكشد» .

و فرمود كه: «چون خدا موسى و هارون - عليهما السلام - را امر كرد كه به دعوت‏فرعون روند، وحى به ايشان فرستاد كه اگر خواهم چنان زينت دنيا را به شما مى‏دهم كه‏چون فرعون شما را ببيند عجز و بيچارگى خود را بشناسد وليكن من دنيا را از شماباز مى‏گيرم و دنيا را به شما تنگ مى‏گيرم، با همه دوستان خود چنين مى‏كنم.و نعيم دنيارا از ايشان دور مى‏كنم همچنان كه شبان مهربان، گوسفندان خود را از جاهاى خطرناك‏و گياههاى زهرناك دور مى‏كند.و اين نه از پستى ايشان است در نزد من، بلكه به جهت‏آن است كه: كامل كنند نصيب خود را از كرامت من‏» .

لقمان پسر خود را نصيحت مى‏كرد و به او مى‏گفت: «اى فرزند! دنيا را به آخرت‏بفروش تا هر دو را سود نمائى.و آخرت را به دنيا مفروش تا هر دو را زيان نمائى‏» .

«اى فرزند! پيش از تو مردمان از براى اولاد خود اموال بى‏شمار جمع كردند، نه مال ازبراى ايشان باقى ماند نه اولادشان.اى فرزند! به درستى كه تو بنده‏اى هستى مزدور، تراكارى فرموده و مزدى به تو وعده داده‏اند كار خود را بكن و مزد خود را بستان.و دردنيا چون گوسفندى مباش كه به سبزه زارى افتد و از آن بخورد تا فربه شود و فربهى آن‏سبب كشتن آن گردد.دنيا را چون پلى دان كه بر سر نهرى است، هر كه از آن بگذردديگر هرگز به آن عبور نمى‏كند.پس در آنجا نايست و به تعمير آن مشغول مشو كه تورا امر به آن نفرموده‏اند.

چه بايد رخت در منزل نهادن نبايد بر سر پل ايستادن

اى فرزند! بدان كه: فردا چون تو را بر موقف حضور پروردگار بدارند از چهار چيزاز تو محاسبه جويند: يكى جوانى، كه آن را در چه صرف كردى.و از عمر تو، كه آن رابر چه باد دادى.و از مال تو، كه آن را از كجا آوردى و آن را چه كردى.پس مهياشو و جواب آن را آماده كن.و غم دنيا را مخور كه لايق غم خوردن نيست‏» .

غم دين خور كه دنيا غم نيرزد عروس يك شبه ماتم نيرزد

چه خوش گفته است‏يكى از بزرگان كه: «هيچ چيز از دنيا روزى به دست تو نمى‏آيدمگر آنكه پيش از تو صاحبى داشته باشد و بعد از تو نيز صاحبى خواهد داشت.و چيزى‏به تو نمى‏رسد مگر چاشت و شامى كه بخورى، پس خود را براى يك خوردن به‏هلاكت ميفكن.و در دنيا مانند كسى باش كه روزه باشد و به آخرت افطار كند، زيراشبهه نيست كه زمين همان زمين است كه پيش از تو ديگران بر آن رفتند.و اساس همان‏اساس است كه گذشتگان در آن تصرف كردند.اگر مملكت دارى، بسى پادشاهان كه‏آن را گذاشتند.و اگر ده و مزرعه دارى، چه اشخاص كه در آن تخم كاشتند» .

ملك سليمان مطلب كان بجاست ملك همانست‏سليمان كجاست

حجله همانست كه عذراش  بست بزم همانست كه وامق نشست

حجله و بزمى است كه تنها شده وامقش افتاده و عذرا شده

خاك همان خصم قوى گردن است باد همان دشمن مرد افكن است

صحبت دنيا چه تمنا كند با كه وفا كرده كه با ما كند

بعضى از حكماء گفته‏اند كه: «دنيا بود و من نبودم و خواهد بود و من نخواهم بود. پس چگونه دل به آن بندم و چه لذت از آن توقع دارم و حال آنكه عيش آن ناگوار، وروشنائى آن تيره و تار است.صافى آن بى «درد» نيست و سرى در آن بى‏درد نمى‏باشد. اهل آن هميشه در خوف و بيم، كه آيا كدام روز نعمت از دستم در رود؟ و يا كدام‏وقت‏حادثه مرا فرو گيرد؟ چه وقت روزم سرآيد و مرگم در آيد؟ كدام چيز است دردنيا كه آدمى به آن شاد مى‏گردد كه همراهش اندوهى نيست؟ !» .

اگر عيش است صد بيمار با اوست و گر برگ گلى صد خار با اوست

هان، هان! دنيا دكان شيطان است.از دكان او چيزى برندارى كه به طلب تو مى‏آيد وترا مى‏گيرد و آنچه برداشته‏اى پس مى‏ستاند.

گفته‏اند: اگر دنيا طلا بودى و آخرت سفال، عاقل سفال را چون باقى است‏بر اين طلاكه فانى است اختيار كردى.و حال آنكه دنيا سفال فانى و آخرت طلاى باقى است.اگرسفال نبودى خدا به دشمنان خود ندادى.

به يكى از پيغمبران وحى شد كه: «از دشمنى با مردم حذر كن، كه اين باعث آن‏مى‏شود كه از چشم من مى‏افتى.پس ناز و نعمت دنيا را بر تو مى‏ريزم‏» .

مروى است كه: «چون خاتم انبياء - صلى الله عليه و آله - مبعوث شد لشكر ابليس بردور او جمع شده گفتند: خدا پيغمبرى فرستاده و امتى از براى او قرار داده.گفت امت اودنيا را دوست‏خواهند داشت؟ گفتند آرى.گفت‏باكى نيست، كه اگر ديگر كسى‏بت‏پرستى نكند روز و شب ايشان را بر كار وا مى‏دارم تا مال را به غير از حق بگيرند و درمصرف باطل صرف كنند و به حقش مصرف نرسانند.ديگر همه بديها از عقب آن‏مى‏آيد» .

و از اين جهت است كه گفته‏اند: «عقلا سه طايفه‏اند: يكى آنكه: دست از دنيا برداردپيش از آنكه دنيا دست از او بردارد.و يكى آنكه: قبر خود را تعمير كند پيش از آنكه به‏آنجا برود.و يكى آنكه: خدا را از خود راضى كند پيش از آنكه او را ملاقات كند» .

يكى از امراء از شخصى كه عمر او به دويست‏سال رسيده بود پرسيد كه: «دنيا راچگونه ديدى؟ گفت: چند سالى به بلا و شدت، و چند سالى به آسانى و سهولت.اينها از كم هم در روند.يكى به دنيا مى‏آيد و يكى از دنيا مى‏رود.اگر اول نمى‏آمد مردم تمام مى‏شدند و اگر دوم نمى‏مرد جا بر مردم تنگ مى‏شد.پس امير گفت: از من چيزى‏خواهش كن.گفت: عمر گذشته مرا به من باز ده و اجل آينده مرا از من دور كن.گفت: قدرت ندارم.گفت: پس مرا هم با تو كارى نيست‏» .

يكى از بزرگان گفته است كه: «بهشت‏خانه‏اى است آباد، و آبادتر از آن، دل كسى‏است كه خواهد آن را آباد كند.و دنيا خانه‏اى ست‏خراب، و خراب‏تر از آن، دل كسى‏است كه خواهد آن را آباد كند» .

آرى:

جهان چيست ماتم سرائى در او نشسته دو سه ماتمى رو به رو

جگر پاره چند برخوان او جگر خواره‏اى چند مهمان او

و اخبار و آثارى كه: در مذمت دنيا و محبت آن، و بى‏وفائى و كمى منزلت آن، ودر ذم اهلش و هلاكت ايشان وارد شده بى‏حد و حصر است.

و در كلمات ائمه معصومين، بخصوص سيد و سرور زاهدين، امير المؤمنين - عليه السلام - اين قدر رسيده كه تامل در آنها دل را از دنيا سير، و آدمى را از زينت آن‏دلگير مى‏كند.

و هر كه ملاحظه فقرات مواعظ و خطبه‏هاى آن بزرگوار را كه در نهج البلاغه و غيرآن مذكور است‏بكند پستى مرتبه دنيا و ردائت و ذلت آن را مى‏فهمد، و حمق اهل دنياو سفاهت ايشان را بر مى‏خورد.

و يحتمل شنيده باشى كه: «حضرت روح الامين از نوح نبى الله - عليه السلام - ، - كه‏به روايت صدوق دو هزار و پانصد سال عمر داشت - پرسيد كه: اى دراز عمرترين‏پيغمبران! دنيا را چگونه يافتى؟ گفت آن را مانند خانه‏اى يافتم كه دو در داشته باشد ازيك در آمدم و از در ديگر بيرون رفتم‏» .

و گويا به گوشت رسيده باشد كه: «حضرت روح الله به دهى گذشت كه همه اهل آن‏هلاك شده و در كوچه‏ها و راهها افتاده بودند.و همه ايشان را محبت دنياى دنيه‏هلاك كرده بود.

و از بسيارى آفات دنيا و حقارت آن، آن است كه: خدا آن را براى‏هيچ يك از دوستانش نپسنديد و ايشان را به اجتناب از آن امر فرمود و ايشان هم دل ازآن برداشتند و به قدر ضرورت اخذ، و باقى را پيش فرستادند.و از جامه، بجز ساتر عورتى نپوشيدند.و از غذا به غير از سد رمقى نخوردند.دنيا را منزل گذرگاه ديدند پس‏از آن به غير از توشه نخواستند.دنياى خود را خراب و ويران، و آخرت را معمور وآبادان ساختند.كه:

«صبروا قليلا و نعموا طويلا»

يعنى: «زمانى اندك بر زحمت صبركردند و به جاويد راحت و نعمت رسيدند».

پس تو نيز اى جان برادر! به ايشان اقتدا كن و دل از اين دنياى فانى بردار، و بدان كه:

دنيا را بقائى نمى‏باشد.و اين عجوزه خونخواره را وفائى نيست.بسى عاشقان خود راكشته و بسى دلهاى طالبان خود را به خون آغشته.

آبستنى كه اينهمه فرزند زاد و كشت‏ديگر كه چشم دارد از او مهر مادرى‏شاهان عرب و عجم را ببين كه از خيل چشم و خدم با خود چه به گور بردند! وخسروان ترك و ديلم را نگر كه بجز لقمه نانى از دنيا چه خوردند! شاه و گدا از لوح‏مزار سنگ بر سينه زمان خفته، و صالح و «طالح‏» در حجله قبر خود را نهفته، هيچ گل‏زمينى نيست كه يوسف جبينى در چاه نيفتاده، و هيچ راهى نيست كه سليمان جاهى درآن رو به خاك فنا ننهاده، هيچ صبحى نيست كه پسرى را در مرگ پدرى گريبان‏چاك نه، و هيچ شامى نمى‏باشد كه پدرى در عزاى پسر، غمناك نباشد.سپهسالاران رانگر كه تنها در دست‏شحنه اجل گرفتار، و گردن فرازان را ببين كه سرها در پيش و به كارخود دركارند.وزيران را بين كه دفتر وزارتشان بر باد رفته، اميران را نگر كه بى‏سپه ولشكر در وحشت آباد گور خفته، عالمان را بين كه پا بر منبر تابوت نهاده بر دوش‏مى‏كشند، عابدان را نگر كه در محراب لحد سر بر خشت‏خام مى‏نهند.كدام پادشاهى برسرير دولت نشست و آخر الامر طعمه گرگ اجل نشد؟ ! و كدام شهنشاهى را بر تخت‏عزت متمكن ساخت كه دست مرگ به خاك مذلتش نكشيد؟ ! صد قرن بيش است كه «ذو القرنين‏»  در زندان لحد محبوس، و داراى جهاندار، از دارائى خود مايوس است.

دستان «رستم‏»  دستان مقيد به زنجير قضا و قدر، افسر «افراسياب‏»  را نگر با خاك راه يكسان و برابر، كاسه سر «كاوس‏»  از سنگ حوادث شكسته، و كتف و بازوى «شاپورذو الاكتاف‏»  را به ريسمان اجل محكم بسته‏«بهرام گور»  گرفتار زندان گور، و قامت «قباد»  از قباى زندگانى «عور» ، «اشكانيان‏»  در ماتم حيات، اشك ريز، و «ساسانيان‏»  در دست «سايس‏»  قهر الهى در رستخيز.

«عباسيان‏» را در مصيبت زندگى لباس سياه در بر، و «آل سامان‏» را خاك بى‏سامانى‏بر سر«محمود غزنوى‏» را دود از دودمان بر آمد، و «طغرل سلجوقى‏» را «طغراى سلطنت‏» سر آمد، از ملك «ملكشاه‏» نشانى نه، و از خنجر «سنجر» بجز نامى نيست.

«چنگيز» خون‏ريز در چنگ پلنگ اجل گرفتار، و «تيمور» مغرور طعمه مور و مار«فاخته‏» در خرابه قصر «هلاكو» به كوكو گفتن مشغول، و «قاآن‏» و «غازان‏» ازمنصب والاى سلطنت معزول، و «اورنگ‏» «اورنك‏» بى‏زيب و رنگ مانده، و «همايون‏»  «همايون فال‏» آستين بر تخت و تاج افشانده.

كجا آن گوشه دنياش خواندند گهى پرويز و گه كسراش خواندند

چو در راه رحيل آمد روا رو چه پرويز و چه كسرى و چه خسرو

كجا جمشيد و افريدون و ضحاك همه در خاك رفتند داد ازين خاك

سرير افتاده سر بى‏تاج گشته در و گوهر همه تاراج گشته

خزينه در گشاده گنج‏برده سپه رفته سپهسالار مرده

كه آيد روزى آنجا كوس و پيلش كه برنامد شبى بانك رحيلش

جگرها بين كه پرخوناب و خاكست ندانم اين چه درياى هلاك‏ست

هر آن ذره كه آرد تند بادى فريدونى بود يا كيقبادى‏كفى

گل در همه روى زمين نيست كه در وى خون چندين آدمى نيست

ولايت‏بين كه ما را كوچ گاهست ولايت نيست اين زندان و چاه‏ست

ادامه دارد....

تحقیقی بر زیبائی (استتیک)

تهیه و ترجمه از متون قدیمی

دکتر جهاندار مهر افشا

قسمت اول

شناخت زیبائی

موضوع و روش آن

شناخت زیبائی که در زبانهای اروپائی آنرا استتیک معرفتی است که از زیبا و زیبائی و هنر و هنرها گفتگو می نماید. یکی از فلاسفه ی آلمان موسوم به بائو مگارتن که از پیروان لایب نیتز بوده برای اولین بار در تألیف خود موسوم به «استتیکا» واژه ی مزبور را در معنی بالا بکار برده است.

ولی این رشته معرفتت از قدیم وجود داشته است. در فلسفه ی باستانی یونان و همچنین در فلسفه چین و هند نظریات و عقایدی درباره زیبا و زیبائی و شرایط آن دیده می شود.

در اینکه زیبائی را چگونه و از چه لحاظ باید مورد مطالعه قرار داد آراء مختلف موجود است.

روش شناخت زیبائی

روش عبارت از مجموع وسائلی است که برای رسیدن به منظور و هدفی بکار برده می شود. هر روش علمی هم عبارت از راه ها و اسلوب هائی است که با مراعات آن ها شخص حقیقتی را بدست آورده و به مجهولی پی می برد. در موضوع هنر و زیبائی چگونه می توان حقایقی را بدست آورد؟

به پرسش فوق جواب های مختلف داده شده است. زیبا و زیبائی را می توان از لحاظ متافیزیک، روانشناسی، جامعه شناسی، تاریخی، کالبد شناسی و تجربی مورد مطالعه قرار داد.

شناخت زیبائی از لحاظ متافیزیک

شناخت زیبائی از لحاظ متافیزیک قدیم ترین و مشکل ترین نظریاتی است که در این باب موجود است. متافیزیک یا فلسفه مابعدالطبیعه عبارت از پی بردن بوجود مطلق و وجود فی نفسه است. هدف این رشته دانش اینست که از ظواهر اشیاء و نمودها که بوسیله حواس یا وجدان شناخته می شوند تجاوز کرده و حقیقت آنها را دریابد. پس متافیزیک پدیده ها را که نسبت به یکدیگر و نسبت به فکر شخص فرق و اختلاف پیدا می کند کنار می گذارد و جستجوی مطلق و تغییر ناپذیر و بلاشرط را منظور خود قرار می دهد.

هر فیلسوف و متفکر می تواند از سیستم جهانی بینی خود نتایجی استنتاج نماید و نظریه ئی درباره هنر و زیبائی بیان کند.

یکی از مهم ترین و زیباترین عقاید متافیزیک درباره زیبا و زیبائی نظریه فیلسوف نابغه یونان افلاطون (347-419 ق. م) است.

بعقیده او عالم محسوس عالمی که بوسیله حواس شناخته می شود یک عالم ظاهری و مجازی است زیرا موجودات و اموری که آنرا تشکیل می دهند دائما در تلون و تغییر هستند. در صورتیکه حقیقت یکی است و تغییر ناپذیر. فکرپیوسته در جستجوی وحدت و ثبات است و نمی تواند پیش از رسیدن بآن فارغ نشیند و روی آرامش ببیند تنها تصور کلی «مثال» یکی بوده وتغییر ناپذیر است.

ادامه دارد.....

 

 

عرفان و تندرستی...
ما را در سایت عرفان و تندرستی دنبال می کنید

برچسب : سعادت, نویسنده : mhealth-divinea بازدید : 68 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 13:49