به سوی سعادت55

ساخت وبلاگ

به سوی سعادت

(تعمقی بر افکار اخلاقی، عرفانی، تربیتی بزرگان دین)

از قرنها پیش با استناد به چاپ های سنگی متعدد

تهیه، تدوین، تنظیم:

دکتر جهاندار مهر افشا

قسمت پنجاه و پنجم

فصل: معالجه مرض عجب

بدان كه از براى مرض عجب، دو معالجه است: يكى اجمالى و دوم تفصيلى.امامعالجه اجمالى اين است كه: پروردگار خود را بشناسى و بدانى كه عظمت و كمال وعزت و جلال، سزاوار غير او نيست، و معرفت‏به حال خود هم رسانى و بشناسى كه توبه خودى خود از هر ذليلى ذليل‏تر و از هر قليلى قليل‏ترى، و بجز ذلت و خوارى و مسكنت و خاكسارى در خور تو نيست.پس تو را با عجب و بزرگى چه كار؟ ! مگر نه‏اين است كه آخر تو خود ممكنى بيش نيستى، و ممكن به خودى خود عدم محض‏است، و وجود و كمال او و آثار و افعال او همه از واجب الوجود - تعالى شانه - است؟ !

ما كه ايم اندر جهان هيچ هيچ چون الف او خود چه دارد هيچ هيچ

پس كبريا و بزرگى بر اندازه آن است كه وجود همه مستند به اوست.و كمالات،جملگى پرتوى از كمالات بى‏نهايات او«غاشيه‏» بندگى بر دوش جمله كاينات نهاده، وطوق ذلت و سرافكندگى را بر گردن همگى انداخته.

گر سر چرخ است پر از طوق اوست ور دل خاك است پر از شوق اوست

دور جهان است‏به فرمان او خنگ فلك غاشيه گردان او

كشمكش هر چه درو زندگيست پيش خداوندى او بندگيست

با جبروتش كه دو عالم كم است اول ما و آخر ما يكدم است

پس اگر كسى بزرگى كند بايد به واسطه پروردگار خود بزرگى كند.و اگر به چيزى‏فخر و مباهات كند به آفريدگار خود افتخار نمايد و خود را به خودى خود حقير وپست‏شمارد، بلكه خود را عدم محض ببيند.و اين معنى است كه: همه ممكنات در آن‏شريك‏اند.و اما خوارى و ذلتى كه مخصوص بنى‏نوع اين بيچاره مسكين است كه به‏خود عجب مى‏كند از حد متجاوز و قلم از حد تحرير آن عاجز است.و چگونه چنين‏نباشد؟ و حال آنكه ابتداى آن نطفه نجس و پليدى بود، و آخرش جثه متعفن وگنديده، در اين ميان، حمال نجاسات متعفنه است، و جوالى است پر از كثافات متعدده،كه از بولگاهى به بولگاهى ديگر عبور كرده و از آنجا نيز بيرون آمده، سه مرتبه از ممربول گذشته.و اگر بصيرتى بوده باشد يك آيه قرآن او را از خواب عجب بيدار مى‏كند وپشت او را مى‏شكند.

مى‏فرمايد:

«قتل الانسان ما اكفره من اى شى‏ء خلقه من نطفة خلقه فقدره ثم السبيل يسره ثم اماته فاقبره‏»

خلاصه معنى: آنكه كشته شود انسان، چه چيز او را بر كفر و سركشى داشت كه نمى‏داند از چه چيز، خدا او را آفريد؟ ! از قطره آبى او را آفريد و مقدر گردانيد او را، وراه بيرون آمدن را از براى او آسان گردانيد، پس او را ميرانيد، آنگاه او را در گور كرد.

و در اين آيه مباركه اشاره فرمودند كه انسان اول در كتم عدم بود و هيچ چيزى‏نبود، بعد از آن او را از نجس‏ترين چيزها و پست‏ترين آنها كه نطفه باشد خلق فرمود،. بعد از آن، او را مى‏رانيد و جثه خبيثه گنديده گردانيد.

و اگر اندكى تامل نمائى مى‏دانى كه چه چيز پست‏تر و رذل‏تر است از چيزى كه:

 

ابتداى او عدم، و ماده خلقتش از همه چيز نجس‏تر، و آخرش از همه اشياء متعفن‏تر، وآن مسكين بيچاره در اين ميان عاجز و ذليل، نه از خود اختيارى و نه او را قدرت‏بر كارى، نه خبر دارد كه بر سر او چه مى‏آيد و نه مطلع است كه فردا روزگار به جهت اوچه مى‏زايد، و مرضهاى گوناگون مزمنه بر او مسلط، و بيماريهاى صعب به جهت اوآماده، از هر جا سر بر آورد آفتى در كمينش، و به هر طرفى ميل كند حادثه‏اى قرينش،چهار «خلط‏»  متناقض در باطن او اجتماع كرده و هر يك به ضد يكديگر در ويران‏كردن جزوى از عمارت بدنش در سعى و اجتهاد.بيچاره بينوا از خود غافل، و هر لحظه‏خواهى نخواهى در حجره بدنش حادثه‏اى رو مى‏دهد.و از هر گوشه، دزدى متاعى ازاعضاء و جوارحش مى‏برد.نه گرسنگى او به اختيارش هست و نه تشنگى، نه صحت او دردست اوست و نه خستگى، نه مرگ او به اراده اوست و نه زندگى، نه نفع خود را مالك‏است و نه ضرر، و نه خير خود را اختيار دارد و نه شر، مى‏خواهد كه چيزى را بداندنمى‏تواند، اراده مى‏كند كه امرى به ياد او بماند فراموش مى‏كند، مى‏خواهد كه چيزى رافراموش كند از خاطرش نمى‏رود.و دل او به هر وادى كه بخواهد مى‏رود و نمى‏تواندعنانش را نگاه دارد.و فكرش به هر سمتى كه ميل مى‏كند مى‏دود و قدرت بر ضبطش‏ندارد.و غذائى كشنده اوست و در خوردن آن بى‏اختيار است.و دوائى باعث‏حيات‏اوست و در كام او ناگوار است.ساعتى از حوادث روزگار ايمن نمى‏باشد.و لحظه‏اى ازآفات دهر غدار مطمئن نيست.اگر در يكدم، چشم و گوش او را بگيرند دست و پائى‏نمى‏تواند زد.و اگر در طرفة العينى عقل و هوش او را بربايند چاره‏اى نمى‏تواند كرد.واگر كاركنان عالم بالا در يك نفس از او غافل شوند اجزاى وجودش از هم مى‏پاشد.واگر نگاهبانان خطه اعلى دست از او بدارند نشانى از او نمى‏ماند.

«عبدا مملوكا لا يقدر على شى‏ء».

پس خود انصاف بده كه از چنين چيزى چه پست‏تر و ذليل‏تر است؟ و كجا مى‏سزداو را كه عجب و خود فروشى كند؟ ! و كى در خور آن است كه خود را كسى شمارد؟ ! وكسى كه با وجود تامل در اينها باز خود را كسى داند عجب بى‏شرم و بى‏انصافى است.

بهتر ازين در دلش آزرم  باد يا ز خودش يا ز خدا شرم باد

اين وسط احوال انسان بيچاره است.

و اما آخرش بايد بميرد و رخت از اين سراى عاريت‏بيرون كشد.بدنش «جيفه‏»  گنديده مى‏گردد.و شيرازه كتاب وجودش از هم مى‏ريزد.و صورت زيبايش متغير ومتبدل مى‏شود.و بند بندش از يكديگر جدا مى‏افتد.و استخوانهايش مى‏پوسد كرم به‏بدن نازكش مسلط مى‏شود.و مور و مار بر تن نازنينش احاطه مى‏كند.

پس آن جسمى را كه به ناز مى‏پرورد، و از نسيم، آن را محافظت مى‏كرد خوراك‏كرم مى‏شود و به نيش مار و عقرب مجروح مى‏گردد.پس از اين حال، خاك مى‏شود، وگاهى لگدكوب كاسه‏گران مى‏شود و زمانى پايمال خشت زنان.

گه خورش جانورانت كنند گاه گل كوزه گرانت كنند

گاهى از خاكش خشتى سازند، و گاهى از گلش عمارتى پردازند، لحظه‏اى‏كلنگ داران، به ضرب كلنگش از پا درآورند، و ساعتى بيل‏داران، بر سر بيلش برآورند.

زدم تيشه يك روز بر تل خاك به گوش آمدم ناله دردناك

كه زنهار گر مردى آهسته‏تر كه چشمست و روى و بناگوش و سر

بر اين خاك چندين صبا بگذرد كه هر ذره از او به جائى برد

بلى:

هر ورقى چهره آزاده‏ايست هر قدمى چشم ملكزاده‏اى است

و هاى و هاى، چه خوش بودى اگر اين خاك را به حال خود گذاشتندى و ديگر بااو كار نداشتندى، هيهات! هيهات! «يحيى بعد طول البلاء ليقاس شدائد البلاء» يعنى: بعد از آنكه روزگارى بر آن‏خاك كهنه بگذرد باز او را زنده مى‏كنند تا بلاهاى شديد را به او بنمايند.ذرات خاك‏متفرق را جمع ساخته او را به هيئت اول باز مى‏آورند.و او را از قبر بيرون آورده به‏عرصات قيامت مى‏كشند و به صحراهاى هولناك محشر در مى‏آورند.آه! در آن وقت‏چه رنجها كه مى‏بينند، آسمانى نگاه مى‏كند شكاف خورده، زمينى گداخته، كوههايى‏پراكنده، و در رفتار ستاره‏هاى تيره و تار خورشيدى در پرده كسوف، ماهى در ظلمت‏خسوف، آتشى افروخته و مشتعل، و دوزخى بر انواع عذابها مشتمل، بهشتى دلگشا، وكوثرى فرح بخشا، ترازوى اعمال را بر پا كرده، و دفترهاى افعال گشوده‏«مستوفيان‏»  زيرك به محاسبه ايستاده، ناگاه خود را در دفتر خانه روز حساب، در معرض محاسبه ومؤاخذه مى‏بيند و ملائكه غلاظ و شداد ايستاده، و نامه‏هاى عمل پران شده، نامه عمل او را به دست راست‏يا چپ او مى‏دهند، هر چه كرده در آنجا ثبت «قطميرى‏»  از قلم‏نيفتاده.

آه آه، اگر در آن وقت نافرمانى بر حسناتش غالب گردد و در موقف مؤاخذه وعذابش در آورند بر سگ و خوك حسرت خواهد برد و خواهد گفت:

«يا ليتني كنت ترابا»

يعنى: «اى كاش من خاك بودمى و به اين روز سياه نيفتادمى‏» .

 

چه شك كه حال دد و دام و بهايم و «هوام‏» ،  در آن روز از حال بنده گناهكار بسى‏بهتر، زيرا كه آنها عصيان پروردگار قهار را نكرده‏اند، و در مقام مؤاخذه و عقاب‏گرفتار نگشته‏اند.

آه آه، چه مؤاخذه و چه عقابها، كه اهل دنيا صورت يكى از اهل عذاب را اگر دراين دنيا ديدندى از قباحت منظر و كراهت صورت او فرياد بركشيدندى، و اگر تعفن اورا شنيدندى از گند او بمردندى.اگر قطره‏اى از آبى كه به آن مسكين مى‏دهند به‏درياهاى دنيا بيفكنند آب همه آنها متعفن‏تر از بوى مردار گردد.

پس عجب عجب، چنين كسى را با عجب و بزرگى چكار؟ ! چقدر از حال خود بايدغافل باشد، و امروز و فرداى خود را فراموش نموده باشد! و اگر از عذاب الهى نجات‏يافت و از آتش دوزخ خلاص شد بايد بداند كه اين از عفو خداوندگار است، زيرا كه:

كم بنده‏اى هست كه گناهى نكرده و هر گناهكارى مستحق عقوبت است.

پس اگر او را عقاب ننمايند از عفو و بخشش است، و عفو و بخشش، امرى است‏محتمل، آدمى نمى‏داند كه متحقق خواهد شد يا نه. پس بايد هميشه محزون و ترسان‏باشد، نه اينكه عجب و بزرگى كند.نگاه كن به كسى كه نافرمانى از سلطانى كرده باشد كه‏مستحق سياست‏باشد و او را گرفته در زندان محبوس كرده باشند و منتظر اين باشد كه اورا به حضور برده سياست نمايند، و نداند كه: چون او را به حضور سلطان برند از او عفوخواهد نمود يا نه؟ آيا چنين كسى در آن حالت هيچ غرور و پندار و عجب به خود راه‏مى‏دهد؟ و هيچ بنده گناهكارى نيست اگر چه يك گناه كرده باشد مگر اينكه مستحق‏سياست پروردگار شده و در زندان دنيا محبوس است تا او را به موقف حساب برند، ونمى‏داند كه: كار او به كجا خواهد انجاميد.ديگر چه جاى عجب و بزرگى؟ ! و تامل دراينها كه مذكور شد معالجه اجمالى عجب است.

معالجه تفصيلى مرض عجب

  و اما معالجه تفصيلى آن، اين است كه: تفحص كند از آنچه سبب عجب او شده وچاره آن را كند، به نوعى كه مذكور مى‏شود.

و تفصيل آن اين است كه: اسباب عجب در اغلب، علم است و معرفت و عبادت وطاعت، و غير اينها از كمالات نفسانيه مانند: ورع و تقوى و شجاعت و سخاوت و امثال‏اينها، و نسب و حسب و جمال و مال و قوت و تسلط و جاه و اقتدار، و بسيارى اعوان‏و انصار، و زيركى و ذكاء و فهم و صفا.

علاج عجب به علم

 

اما عجب به علم: پس علاج آن اين است كه: بدانى كه علم حقيقى آن است كه آدمى‏را به خود شناسا كند، و او را به خطر و تشويش و خاتمه امر دانا نمايد، و او را از عظمت‏و عزت و جلال خداوندى آگاه كند و بفهمد كه سزاوار بزرگى و كبريا اوست و بس، و به‏غير از او هر چه هست هيچ و نابود، و كمال و صفات جلال از آن مفقود است.

و شكى نيست كه اين علم، خوف و مذلت و خوارى و مسكنت را زياد مى‏كند، وآدمى را معترف به قصور و تقصير خود مى‏سازد.

و از اين جهت گفته‏اند: هر كه علمش بيشتر دردش بالاتر است.

و علمى كه آدمى را به اينها متنبه نسازد يا از علوم دنيويه است، كه حقيقة علم نيست‏بلكه از حرف و صناعات است.و يا آنكه صاحبش خبيث النفس و بد اخلاق است وبدون اينكه دل خود را پاك كند و خباثت را از خود زايل كند، مشغول علم شده ودرخت آن را در شوره‏زار دل خود نشانيده، و به اين جهت‏به جز ميوه خبيث‏بارى نداده.

حد اعيان  و عرض دانسته گير حد خود را دان كه نبود زان گزير

و علم مانند بارانى است كه از آسمان فرود مى‏آيد و در نهايت صافى وخوش گوارى درختان و گياهان از آن سيراب مى‏گردند.پس اگر درختى كه بار آن تلخ‏است از آن سيراب گردد تلخى ميوه‏اش افزون مى‏شود، و اگر ميوه‏اش شيرين است ازآن آشاميد شيرين‏تر گردد.و همچنين علم، چون به زمين دل فرو ريزد دل ناپاك خبيث‏را خبيث‏تر و تاريك‏تر مى‏گرداند، و صفا و روشنى دل پاك را زياد مى‏كند.و چون آدمى اين را يافت مى‏داند كه عجب به علم، از حمق و جهالت است.

و از ثمره علم آن است كه: بداند هر كه صاحب صفت عجب است‏خدا او را دشمن‏دارد.و در نزد خدا ذلت و پستى و حقارت و شكستگى محبوب است و بس.

در راه او شكسته دلى مى‏خرند و بس‏بازار خود فروشى از آن سوى ديگر است‏و در احاديث قدسيه وارد است كه خدا فرموده:

«تا خود را بى‏قدر مى‏دانى تو را درنزد ما قدر و مرتبه ايست.و چون از براى خود قدرى بدانى در پيش ما هيچ قدرى‏ندارى‏» .

و ديگر فرموده كه:

«خود را خرد و كوچك بشماريد تا من محل شما را بزرگ كنم.

پس سزاوار عالم آن است كه: خود را به نوعى بدارد كه مولاى او مى‏طلبد.و بداندكه: امر بر عالم شديدتر، و حجت‏بر او محكم‏تر است.از جاهل مى‏گذرند آنچه را كه «عشر»  آن را از عالم نمى‏گذرند، زيرا كه چون عالم لغزيد قدم جمعى كثير مى‏لغزد.وكسى كه با علم و معرفت معصيت كرد البته خباثت‏باطن او بيشتر است.

و از اين جهت‏حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمود كه:

«در روز قيامت عالم‏را مى‏آورند و به جهنم مى‏افكنند به نوعى كه روده‏هاى او بيرون مى‏افتد و بر دور آنهامى‏گردد، همچون خرى كه بر دور آسيا گردد.پس او را به گرد دوزخ مى‏گردانند تا همه‏اهل جهنم او را مشاهده كنند.پس به او گويند كه: چه شده است تو را؟ گويد كه: من‏مردم را به خوبى مى‏خواندم و خود بجا نمى‏آوردم.و از بدى منع مى‏كردم و خودمرتكب آن مى‏شدم‏» .

و خداوند عالم در قرآن مجيد علماى يهود را به خر مثال زده  و «بلعم بن باعور»  را به سگ، چون به علم خود عمل نكرده بودند.

و حضرت روح الله فرمود:

«واى بر علماى بد، چگونه آتش بر آنها افروخته خواهد شد؟ !» .

و حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - فرمود كه:

«هفتاد گناه از جاهل مى‏آمرزند پيش از آنكه يك گناه از عالم آمرزيده شود».

آرى:

چون علمت هست‏خدمت كن كه زشت آيد بر دانا

گرفته چينيان احرام و مكى خفته در بطحا

و هر عالمى كه مردم را به فروتنى و انكسار امر مى‏كند، و از كبر و عجب منع‏مى‏نمايد و خود متكبر و معجب باشد، البته از بدان علماء، و از كسانى كه به علم خودعمل نكرده‏اند خواهد بود، و از اهل عذابى كه از اين اخبار رسيده خواهد گرديد،علاوه بر معاصى ديگر كه صادر مى‏شود.و كدام عالم در اين زمانها يافت مى‏شود كه به‏همه علم خود عمل كرده باشد و هيچ يك از اوامر پروردگار خود را ضايع نكرده باشدو تمام اعمال ظاهره و صفات باطنه خود را تصحيح نموده و مطمئن شده باشد كه هر چه‏از او خواسته‏اند به جا آورده و تكليفات خود را به انجام رسانيده؟ پس تشويش او ازديگران بيشتر و تكليف او بالاتر است.

نيك مى‏دانى يجوز و لا يجوز خود ندانى تو يجوزى يا عجوز

«روزى حذيفه امامت جمعى را در نماز كرد چون سلام داد گفت: برويد امامى غيراز من بجوئيد يا تنها نماز بگذاريد كه در دل من گذشت كه در ميان اينها از من بهترى نيست‏» .

و چون مانند او كسى از چنگ شيطان خلاصى نيافت چگونه ضعفاى امت از مكر اونجات مى‏يابند؟ بخصوص در امثال اين زمان كه از علماى آخرت نشانى، و در آفاق‏ايشان بجز نامى نيست.

آرى: علماى آخرت را علامتى ديگر است: كسانى هستند به حالت‏خود پرداخته، وروى به كار خود آورده، از ابناى زمان گريزان‏اند، و از دوستان و آشنايان پنهان، كارى‏بزرگ پيش دارند كه ايشان را از دنيا و نعمت آن باز داشته و عزت دنيا را در نظر ايشان‏خوار و بى‏مقدار كرده، خوف خدا در ظلمت‏شبها ايشان را از خوابگاه خودبرمى‏انگيزاند و به خدمت‏خدا باز مى‏دارد، نه گرم دنيا را طالب‏اند و نه سردش را، نه‏بلاى خدا را شكوه مى‏كنند و نه دردش را، فكرشان جز يك فكر، و ذكرشان جز يك ذكرنيست.در سرشان بجز يك سودا، و در دلشان بجز يك كس را جاى نمى‏باشد.هيهات،هيهات صفحه آخر زمان كجا و امثال ايشان كجا؟ «فهم ارباب الاقبال و اصحاب الدول‏و قد انقرضوا فى الصدر الاول‏» ايشان جماعتى بودند كه كوى دولت از ميان ربودند و رفتند.

حريفان باده‏ها خوردند و رفتند تهى خمخانه‏ها  كردند و رفتند

بلكه در اين زمان چه بسيار كم عالمى باشد كه فروتنى و تواضعش از براى غير اغنياءو اهل دنيا باشد، و بر فقرا و مسكينان متكبر نباشد.و مطلب او از تحصيل علم، قرب‏خدا و رضاى او باشد.

معرفتى در گل آدم نماند اهل دلى در همه عالم نماند

سربه‏سر نامه اين نه دبير  نيست‏يكى صورت  معنى  پذير

                                                                                                                    پس سزاوار علماء آن است كه در كردار و گفتار خود تامل كنند و ببينند كه از ايشان‏چه خواسته‏اند و عاقبت ايشان به كجا خواهد انجاميد تا ذلت نفس خود را بشناسند و ازعجب و تكبر خالى شوند.

علاج عجب به عبادت و طاعت

و اما علاج عجب به عبادت و طاعت، آن است كه: بدانى كه غرض از عبادات وطاعات، اظهار ذلت و مسكنت است.و عادت و ملكه شدن اينها از براى نفس انسانى تامعنى بندگى و حقيقت آن حاصل شود.و عجب چون منافات با اين مطلب دارد لا محاله‏عبادت را باطل مى‏كند و بعد از بطلان آن، عجب به آن چه معنى دارد.بلكه ترك‏عبادت بهتر است از عبادت با عجب.

گنه كار انديشه ناك از خداى بسى بهتر از عابد خودنماى

علاوه بر اينكه شرايط و آداب عبادت بسيار، و عبادت بدون يكى از اينها فاسد وبى‏اعتبار، و آفاتى كه باعث‏حبط و رد آنها مى‏گردد بى‏شمار است.پس در هر عبادتى‏يحتمل كه شرطى از آن مختل، و يا آفتى به آن عارض شود.و به اين جهت فاسد و ازدرجه قبول ساقط شده باشد.و با اين احتمال در عبادت، عاقل چگونه به آن عجب‏مى‏كند؟ و كسى كه ادعاى آن نمايد كه يقين دارد كه: عبادت او مستجمع جميع شرايطو آداب، و خالى از همه آفات است‏بسى غافل، و از حقيقت كار جاهل است.

دردا كه دوش طاعت‏سى سال خويش رادادم به مى‏فروش و به يك جرعه بر نداشت‏علاوه بر اينكه اگر همه اهل عالم، عمر خود را در طاعت و عبادت صرف كنندعبادت ايشان را در درگاه خداوندى وقعى نيست.

مپندار گر طاعتى كرده‏اى كه نزلى  بر اين حضرت آورده‏اى

و بر فرض اينكه: عبادت از هر خللى خالى باشد در وقتى ثمرى مى‏دهد و اثرى‏مى‏بخشد كه عاقبت صاحبش به خير ختم شود.و كيست كه از خاتمه امر خود مطمئن‏باشد.و با وجود اين، عجب به عبادت و طاعت نيست مگر حمق و سفاهت.

ادامه دارد.....

تعمی در بحران فرار مغزها

تهیه، تدوین، تنظیم:

دکتر جهاندار مهر افشا

قسمت هفتم

باز هم متدلوژی

باز دست مریزاد به اهل ترجمه ی روش

یونگ روان شناس برای نوشتن سمبل ها با یک روش علمی چندین هزار رویا را بررسی کرد. اگرچه خودش ادعا می کند که جامعه ی آماری گسترده ای را مد نظر داشته است، اما هر کس کمی در کار یونگ دقت کند، متوجه اروپایی بودن کار می شود. یونگ وارث و در عین حال کامل کننده ی فروید است. حالا بیاییم کار علمی در این مملکت را بررسی کنیم. در سیستم آموزشی ما که فروید بالقوه ی ایرانی سه ترم متوالی- بلاشک! مشروط می شود و معلق و اخراج و بعد هم دو سال خدمت زیر پرچم و انشاءالله یک 48 یخ چالی و مسافرکشی در تهران بزرگ که البته مسافرانش نمونه های عالی اند برای تحقیق و تتبع روان شناسیک.... توضیح دادم که آرزوی سر بر آوردن مثل فروید از این نظام آموزشی جنباندن حلقه ی اقبال ناممکن است! پس منتظر فروید که نمی توانیم باشیم. شستاد سال سابقه ی روان شناسی بالینی و تئوری و عملی می رود سراغ یونگ. شستاد مترجم می روند در کار ترجمه ی سمبل ها. هر کدام با شستاد تفریظ که اساتید فن، فلان معادل سازی مترجم را نیکو تشخیص داده اند. در ده چاپ مختلف و متنوع کتاب در می آید و به دانش جویان عزیز حقنه می شود و دانش جویان استاد می شوند و اساتید بازنشسته و.... دور باطلی که تنها حسنش تجدید چاپ های پیاپی است و سود برای ناشران کتب آموزشی و کمک آموزشی....

بررسی چندین هزار رویا پیش کش! چرا هیچ روان شناسی بر خود فرض نمی بیند که با همان متد یونگ چند رویای ایرانی را بررسی کند؟ و البته ناگفته نماند اگر تصمیم کلانی در این مملکت وجود داشت که کار یونگ باز تولید شود، رسیدن به عدد چندین هزار به هیچ عنوان کار دشواری نبود. تعداد فارغ التحصیلان رشته ی روان شناسی در هر سال را حساب کنید و در تعداد عمه و خاله و مادربزرگ- که هر کدام سر صبح دنبال گوش مفت می گردند برای خواب دیشب شان!- ضرب کنید تا بفهمید با یک نگاه کلان و یک متدلوژی ساده چه گونه می شد به این رقم، ظرف مدتی کوتاه نزدیک شد. آن وقت به جای این پایان های مبتذلی که یا از آن طرفی افتاده اند و شرح کشافی هستند از وضعیت روانی مانکن های اروپایی! یا از این طرفی هاشان که بررسی ریشه های روحیات تهاجمی در دفاع مقدس! لاقل سر دو سال می توانستیم ادعا کنیم که سمبل های ایرانی را نشر داده ایم، ولو با متد اروپایی یک قرن گذشته.

حتی به این قاعده هم همت و حمیت در دانش گاه های ما وجود ندارد. تازه این ها مسائلی نیستند مورد نیاز جامعه که خیال کنیم با نوشتن این سمبل ها مسائل روانی ایرانیان حل خواهد شد و بعد از انتشار، همه ی مردم صبح به صبح لب خند به هم می زنند و نیمه ی پر لیوان را خواهند دید و از این پرت و بلاهای شوهای تلویزیونی. این سمبل ها یک پروژه ی درون دانش گاهی است. یک پروژه ی ساده که برای اجرایش فقط باید تنی چند از این اساتید یک دور پشت یک میز بنشینند والخ!

به سادگی و روشنی ادعا می کنم که در ترجمه ی امور فردی موفق تر بوده ایم تا ترجمه ی چیزهای مثل علم که نیاز به کمی همت جمعی داشته است. یعنی امروز وقتی فیلم ساز ما جایزه ی بین المللی می گیرد ولو با قاچاق نامشروع زیرخاکی ترین اعتقادات ما، در متد کارش شرافت دارد به فلان استادی که نیم قرن از روی یک تکست ثابت درس می دهد. اولی دست کم راه ترجمه ی متد را فهمیده و اقتباسش آگاهانه بوده است. هنرمند در می یابد که مجبور است ذات معقول غربی سینما را شرقی کند، تا هنرش جاودانی شود، به خلاف استاد دانش گاه. همان نقاشی همه همه ی ما می دانیم هنوز بومش گرفتار سورآلیسم دوره ی دالی است شرف دارد به استادی که تخته ی کلاسش را برای ساعت بعد و برای سال بعد و برای نسل بعد پاک نمی کند تا مبادا دوباره کاری کرده باشد! اولی لااقل سعی کرده است که امضایی از خودش زیر بوم به یادگار بگذارد. عالم علوم تجربی باید بداند که هر تجربه ی جدید، تلنگری است بر پیکره ی آن چه که او ساخته و به عبارت اصح تا به حال ساخته شده است.

ادامه دارد....

 

عرفان و تندرستی...
ما را در سایت عرفان و تندرستی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mhealth-divinea بازدید : 75 تاريخ : سه شنبه 17 مرداد 1396 ساعت: 3:44