فرازهایی از علم الارواح و معاد63

ساخت وبلاگ

فرازهایی از علم الارواح و معاد

تهیه، تدوین، تنظیم:

دکتر جهاندار مهر افشا

فصل دوم

معرفت نفس

قسمت شصت و هفتم

شخصیت آدمی بستگی به افاضات نفسانی دارد!

اینکه گاهی نفس را به شخص یا به خود اطلاق می کنند و «خود» در متکلم وحده اشاره به «من» می شود، این واژه «من»  عبارت از کالبد نیست، بلکه عبارت از آن گوهری است که واسطه میان تن و روان می باشد، او جسم نیست که برای نگاهداری خود نیاز به خوردنیها و آشامیدنیها داشته باشد بلکه این گوهر همان ذات آدمی است که اگر پیوستگی به کالبد نداشته باشد کالبد از هم گسیخته شده وتار و پودش از هم جدا می شود و آن گوهر در عالم نامرئی باقی مانده و تباهی در ذات او راه ندارد.

پس واژه «من» اشاره به موجودی غیر از بدن است که آن خود، اصلی از اصول وجود است یعنی نیروئی است که: در می یابد، الهام می گیرد، تمیز می دهد، جلوگیری از فساد می کند، به فساد رو می آورد، متنبه می شود، متألم می گردد، پشیمان می شود، به خیر می گراید، به عوالم لذت بخش رومی کند، شکنجه برای خود بوجود می آورد، و خلاصه ممکن است هم خود را در چاه مذلت و بدبختی کشاند و تا ابد خود را معذب و ناراحت نماید و یا آنکه خود را به مقامی نیکو رساند (در این باره در بحث مراتب نفس بعداً از نظر قرآن مجید اشاره خواهیم کرد).

پس هر چه بر سر آدمی آید از نفس اوست و نفس اصل وجود و گوهری گرانمایه است که باید ارزش آنرا در نظر داشت و بر بهای اندک آنرا از دست نداد و در مسیر کمال با او همراهی کرد چون حقیقت شخصیت و هویت آدمی همین گوهر ذاتی نفس است در عین حال که بدن هم در این شخصیت بی اثر نیست یعنی بدن در مرتبه نازله نفس است زیرا آنچه از آثار وجودی در بدن می بینیم همه از نفس به آدمی رسد همچنان که گفته اند که تمام شئون و اطواری که از بدن مشاهده می شود از گوهر نفس صادر می گردد و مبدا پیدایش همه آنها از اوست وبه مفارقت روح دیگر بدن کاره ای نیست و طراوت و تازگی خود را از دست داده و از هم متلاشی می شود.

بنابراین تمام حرکات بدن ازکار کردن و رفتن و آمدن و فرمان بردن و کارهای گوناگونش از کارهای مغزی و دستگاه گوارشی و ضربان قلب و دفع و قبض و بسط و همه ادراکات باید از نفس باشد که در باطن و ظاهر ظهور و تجلی میکند و بطور کلی می توان گفت: که بدن در تحت تصرف و تسخیر نفس قرار دارد، لذا شخصیت و هویت آدمی و هر گونه آثاری که از او ظاهر شود بستگی به اشراقات و افاضات نفسانی دارد.

ادامه دارد.....

گزارش های مستند از سراسر جهان در رابطه با پیام و خواسته های ارواح

تهیه، تدوین و تنظیم:

دکتر جهاندار مهر افشا

قسمت  سی و چهارم

مرگ نامقدر

یک روز خوش از ماه سپتامبر سال 1920 دو جوان انگلیسی به همراه راهنمایی سوئیسی به قصد فتح قله ی 4300 متری مینستراهورن- مرتفع ترین قله در آلپ ناحیه ی برن- به راه افتادند. در طول روز، راهنما متوجه شد این دو دوست، دیوید و ادی بسیار صمیمی هستند و هر یک از آنها بیش از آنکه نگران حال خود باشد در فکر دوست خود است.

Image result for ‫مرتفع ترین قله در آلپ‬‎

کوهنوردی آنها بدون حادثه صورت گرفت. در هنگام بازگشت، آنها در پناهگاهی بر فراز تیغه ای یخی متوقف شدند و تصمیم گرفتند شب را در آنجا بگذرانند.

ادی که بسیار خسته بود. به محض دراز کشیدن به خوابی سنگین فرو رفت. دیوید و راهنما مدتی به گفتگو پرداختند و بعد خوابیدند. صبح روز بعد، دیوید بیدار شد و دید در پناهگاه باز است و از دوستش خبری نیست. در طول شب برف سنگینی باریده و هوا بسیار سرد شده بود. دیوید به راهنما گفت که ادی بعضی شبها در خواب راه می رود.

آندو به جستجوی ادی بر آمدند. اما هیچ اثری از او پیدا نشد. بارش برف تمام علایم را محو کرده بود. فریادهای آنها تنها با انعکاس صدایشان در کوه های خالی پاسخ داده شد. آنها به نزدیکترین دهکده رفتند و گروهی را برای کمک بسیج کردند. اما اقدامات گروه هم به نتیجه ای نرسید.

بعد از یک هفته دیوید بناچارمرگ دوستش را پذیرفت و به انگلستان بازگشت و در حالیکه به سختی اندوهگین بود، نامه ای برای راهنما نوشت و گفت تابستان باز خواهد گشت تا به جستجو برای پیدا کردن جسد دوستش بپردازند.

اما تابستان آن سال خبری از دیوید نشد. موضوع به تدریج از خاطر راهنما بیرون رفت. بعد در ماه سپتامبر، تقریباً یکسال بعد از ناپدید شدن ادی، راهنما از همان تیغه عبور کرده وقایع سال پیش در ذهنش زنده شد و تعجب کرد چرا دیوید به قولش وفا نکرده است.

بناگاه در نزدیک محلی که سال پیش شب را گذرانده بودند، شبحی را در مسافتی دور دید.دوربین چشمی اش را در آوردو منظره ای غریب پیش رو دید.دیوید بود اما باورش نمی شد. او لباس معمولی به تن داشت. نه تبر، نه طناب و نه پوتین کوهنوردی.

چطور کوهنورد بی تجربه ای مانند او توانسته بود خود را به آن ارتفاع برساند.در همان حال گویی دیوید متوجه او شده به آهستگی چرخیده. مثل آن بود که به شدت خسته است. دستش را بطرف نقطه ای بر روی تیغه ی برفی نشانه رفت. راهنما دوربینش را برداشت، دستهایش را بدور دهانش گرفت تا فریاد بزند، اما پیش از اینکار شبح ناپدید شده بود.

راهنما خود را به آن منطقه رسانید. اما در آنجا هیچ چیز نبود در نقطه ای که شبح اشاره کرده بود، شکافی عمیق به چشم می خورد. چیزی در آن پایین پیدا بو. روز بعد او چند کوهنورد را با خود به منطقه آورد. و یکی از آنها با کمک طنابی حدود 30 متر در شکاف پایین رفت در آنجا بدن ادی را پیدا کرد که برروی صخره ای افتاده بود.

یکی از معماها حل شده بود، اما معمایی جدید پیدا شد. راهنما نامه ای برای دیوید به انگلستان فرستاد، جواب نامه بسیار عجیب بود. دیوید بعد از بیماری طولانی عفونت خون درگذشته بود. درست همان روزی که راهنما شبح او را دیده بود.

این واقعه موردی است کلاسیک در میان گزارش های مربوط به ارواح و در میان محققان این رشته همواره بحث انگیزترین مباحث یعنی بقای روح را بر می انگیزد. آیا روح بعد از مرگ جسم از این دنیا می رود؟ یا باقی می ماند وبا بازماندگان خود ارتباط برقرار می کند. در سالهای اخیر تحقیقات به این مقوله با تردید مثبت نگریسته است. هر چند دلایل کافی در دست ندارد تا آنرا به اثبات رساند.

لوئیزراین متخصص فرا روانشناسی بعد از مطالعات فراوان در این مورد چنین نوشت:و حتی متخصصان علم الرواح که بیشتر آنها محققان بسیار دقیق هستند، بر سر این نکته توافق ندارند که بازگشت روح به اثبات رسیده یا نه. اگرچه مسئله از اهمیت بسیاری زیادی هم برخوردار است. اما بسیار گیج کننده، غیر قابل توضیح و بهمراه شواهدی است ناشناخته»

بیشتر شهادتها درباره ی ظهور ارواح به نقل قول صورت می گیرد- معمولاً مدت زمانی بعد از آنکه واقعه اصلی رخداده است- و بنابراین غیر قابل بررسی است.

اما محققان ناچارند به شواهدی که موجود است رو بیاورند هر نوع گزارشی را با اشتیاق جدی می گیرند.

در مواردی متعدد ظهور ارواح بنحوی صورت گرفته که با فرضیه های مربوط به تله پاتی یا نهان بینی یا تمایلات شاهدان واقعه هیچ ارتباطی ندارد. در مورد کوهنوردان جوان انگلیسی و راهنمایشان امکان کمی وجود دارد که راهنمای سویسی دچار توهمی قابل رویت شده باشد. از طرف دیگر دیوید که قولی داده بود اما در طول حیات نتوانسته بود به جستجوی جسد دوستش بر آید، نا امیدانه در صدد تماس با راهنما بود. یعنی تنها کسی که می توانست کار را به انجام رساند.

در بطن تحقیقات اخیر بر روی ارواح ناآرام، مسئله انگیزه و یا قصد، بیشتر از همیشه خود نمایی می کند.محققان، نظریات می یر، کورنی و پادمور را به عنوان نقاط شروع بررسی های خود پذیرفته اند. گذشت سالیان نیز افقهای جدیدی را پیش روی ما باز کرده است.

این سه محقق در کتاب خود به نام توهمات زندگان بیشتر بر روی مواردی از ظهور تأکید کرده اند که تا 12 ساعت بعد از مرگ وقوع می یابد. آنها در طی مطالعاتشان پذیرفتند تجربیات ظهور ارواح متعالی، فرافکنی تله پاتیک زندگان است. بعضی از این ظهورها مقاصدی وسیع در بر دارند بعضی دیگر خبر از مرگ عزیزی می دهند.

اما تحقیقات بر روی ظهور روح بعد از مرگ با مسائل پیچیده تری همراه است در مورد ظهور بعد از مرگ روح شخص در گذشته ساعتها حتی روزها و سالها بعد بر شاهد ظهور می کند.

در بعضی موارد مانند مورد کوهنوردان انگلیسی، شبح اصرار دارد خود را نشان دهد و از این تمایل شاهد برای دیدن شبح فراتر می رود تا پیامی حیاتی را منتقل کند یا عملی مهم را به انجام رساند.

حوالی سال 1905 کودکی چهار ساله در دفتر کار مادرش با یادداشت های سفید بازی می کرد و بر روی آنها خطوطی می کشید. مادر از او خواست تا به بازی دیگری بپردازد. بچه کاغذها را تا کرد و در صندوق پستی مادر انداخت.

فردای آن روز منشی خبر داد که در صندوق پستی یادداشت هایی پیدا کرده و به نظر می رسد با خط تندنویسی بر روی آنها مطالبی نوشته شده. بچه نوشتن نمی دانست چه برسد به تند نویسی. مطالب نامه حاوی پیامی برای مادر از طرف همسر درگذشته او بود و با این جمله شروع می شد: « عزیز دوست داشتنی ام...» و اطلاعاتی درباره پس انداز پدر داشت که در صندوق امانات شهری دور به ودیعه نهاده شده بود.

این پسر سالها بعد چنین نوشت: « آن  موقع دو هفته از مرگ پدرم می گذشت. او در نیویورک مرده بود و ما در ارگان بودیم، مرگ او ناگهان بود و مادرم محل پس انداز او را نمی دانست. علاوه بر آن پدر همیشه مادر را عزیز دوست داشتنی خطاب می کرد. او وقتی جوان بود تندنویسی را آموخته بود.»

پسر به یاد نمی آورد هنگام خط خطی کردن کاغذها شبحی از پدرش دیده باشد اما به خاطر داشت که در آن هنگام حالتی غیر عادی در خود احساس کرده بود و احساس کرده بود می بایست خطوط معینی را بر روی کاغذ منتقل کند.

در بحث مربوط به ابقا روح این واقعه- اگر حقیقت داشته باشد-دلیل محکمی پیش روی ما می گذارد. چنین مواردی نادر است. در 1944 ادموندگیبسون مهندسی اهل میشیگان و محقق فرا رواشناسی سعی کرد این موضوع رغا دریابد که انگیزه اصلی برای ظهور در خود ارواح نهفته با کسانی که آنها را می بینند. او نتیجه ی تحقیقات خود را در مجله ی انجمن آمریکایی تحقیقات روح منتشر کرد و نتیجه گرفت بطور متوسط ارواح بیشتر در خواب یا در حالتی که شاهدان اصلاً در فکر آنها نیستند، ظاهر می شوند، و پیام خود را می رسانند. این پیام بیشتر برای مردگان حائز اهمیت است تا زندگان. محققان اعتقاد دارند اینگونه موارد مواجهه- که در طی آنها اطلاعاتی به شاهده داده می شود- چشم انداز جدیدی در این زمینه گشوده است. مواردی شبیه به این دیده شده که در آن ارواح در فکر انتقام جویی یا اجرای عدالت بوده اند.

در 1970 رومر تراکسل از خانه اش در پنسیلوانیا به سوی شهر پور تاژ در ایندیانا می رفت تا جسد فرزندش چارلی را که در کنار جاده ای متروک پیدا شده بود شناسایی کند و تحویل بگیرد.

از لحظه ای که او وارد شهر شد، احساس کرد صدای فرزندش را می شنود که مسیر او را مشخص می کند. بر اثر راهنمایی صدا، روز بعد او به شهرگری که در آن نزدیکی بود رفت و به جستجوی ماشین پسرش پرداخت. صدای چارلی به او می گفت به کجا برود و تراکسل قدم به قدم پیش می رفت.

وقتی اتومبیل پسرش را دید که در جهت مخالف ظاهر شد و از کنار او گذشت، شک و تردیدش از میان رفت. دوری زد و به دنبال او روانه شد. ابتدا شتابزده بود و می خواست اتومبیل را متوقف کند اما برخود مسلط شد و صبر کرد تا اتومبیل در گوشه ای ایستاد و راننده اش پیاده شد. بعد بسوی او دوید و او را گرفت. پلیس رسید و راننده را توقیف کرد. در پاسگاه راننده به قتل چارلی اعتراف کرد.

تراکسل گفت: « صدای چارلی بعد از دستگیری قاتل خاموش شد.»

 

در بعضی موارد، ارواح در صدد جبران خطاهای گذشته هستند زن جوانی به نام رزا این مورد را به انجمن تحقیقات روح گزارش کرد.

رزا در بعد از ظهری آفتابی در آشپزخانه مشغول کار بود که بناگاه حالت خاصی او را در بر گرفت. به یاد نامزدش افتاد که شش سال پیش پیمان شکنی کرده و نامزدیش را به هم زده بود.به سراغ جامه دان کهنه اش رفت جعبه نامه های او را در آورد. یکی از نامه ها را باز و شروع به خواندن کرد.

مدتها بود که او به یاد نامزد سابق و نامه هایش نیفتاده بود.

در اثنای خواندن نامه بناگاه احساسی از تأسف- برای آن جوان- به سراغش آمد. دلیل این احساس را نمی فهمید. ناگهان سر بالا کرد و نامزدش را در مقابل خود دید. مرد جوان چند لحظه خاموش ایستاد و بعد به آرامی گفت: « مرا به خاطر آنچه با تو کردم ببخش من موجود حقیری بودم.»

زن جوان که در حالی شبیه رویا بود، دلش برای او سوخت و گفت که او را می بخشد شبح بناگاه ناپدید شد.

روز بعد او خبری در روزنامه خواند، نامزد سابقش در گذشته بود. درست در همان ساعتی که او شبح او را دیده بود.

ادامه دارد...

 

عرفان و تندرستی...
ما را در سایت عرفان و تندرستی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mhealth-divinea بازدید : 62 تاريخ : سه شنبه 9 آذر 1395 ساعت: 23:44