به سوی سعادت57

ساخت وبلاگ

به سوی سعادت

(تعمقی بر افکار اخلاقی، عرفانی، تربیتی بزرگان دین)

از قرنها پیش با استناد به چاپ های سنگی متعدد

تهیه، تدوین، تنظیم:

دکتر جهاندار مهر افشا

قسمت پنجاه و هفتم

در علاج عجب به مال

و اما عجب به مال: پس علاج آن اين است كه: آفات مال را به نظر در آورد و تفكركند كه آن در معرض زوال و فنا، و عارى از دوام و بقاست.گاهى نهب و غارت‏مى‏شود، و زمانى به ظلم و ستم مى‏رود، به آتش مى‏سوزد، و به آب غرق مى‏شود، دزدآن را مى‏برد و «طرار»  آن را مى‏ربايد، و غير اينها از آفات سماويه و ارضيه.و متذكرشود كه: در بين يهود و هندو كسانى هستند كه مال و ثروتشان افزونتر از ايشان است.واف بر شرفى كه هندو و يهود در آن پيش باشد.و تف بر بزرگى‏اى كه دزد آن را در يك‏لحظه بربايد و صاحبش را مفلس و ذليل بنشاند.

بسى كم است ز گاو و خر، آنكه در عالم زيادتى بود از ديگران به گاو و خرش

علاوه بر اين، ملاحظه كند آيات و اخبارى كه در مذمت مال و حقارت مالداران‏رسيده.و آنچه در فضيلت فقرا و شرافت فقر و عزت ايشان در روز قيامت و سبقتشان‏به بهشت وارد شده. - همچنان كه بعد از اين در موضع خود مذكور خواهد شد - چگونه عاقل ديندار به مال شاد و فرحناك و خوشحال مى‏گردد، و به آن عجب مى‏كند.باوجود اينكه حقوق بسيار از جانب پروردگار به آن تعلق مى‏گيرد.و از عهده همه آنهابر آمدن در نهايت صعوبت و اشكال، و در حلال آن پستى مرتبه در روز قيامت و طول‏حساب، و در حرام آن مؤاخذه و عقاب است.بلكه سزاوار مالداران آن است كه:

ساعتى از خوف و اندوه، و از تقصير در حقوق ماليه و راه دخل و خرج آن خالى‏نباشد.و حال اينكه قيمت مرد به كمال و هنر است نه به سيم و زر، بزرگى و شرف دربندگى خداوند اكبر است نه به گاو و خر.

قلندران حقيقت‏به نيم جو نخرند

قباى اطلس آن كس كه از هنر عارى است

 و اما عجب به قوت و قدرت خود: علاجش آن است كه به ياد آورد امراض وآلامى را كه خدا مسلط بر بدن او گردانيده.و نظر كند كه شبى تب چگونه قوت او راضعيف، و بدن او را لاغر و نحيف مى‏گرداند.و اگر يك رگ از بدن او به درد آيد از هرعاجزى عاجزتر و از هر ذليلى ذليل‏تر مى‏شود.و احمق كسى است كه به قوت و قدرت‏خود نازد و حال اينكه اگر مگسى چيزى از او بربايد نتواند استرداد كند.و اگر مورچه‏اى‏به گوش او داخل شود روز و شب فرياد كند.و اگر خارى به پاى او رود عاجز گردد.واگر غبارى به چشمش رسد متاثر شود.

«يخوفه الدق و يقتله البق‏»

 

يعنى: «اندك «دقى‏» كه بلند شود او را مى‏ترساند، وپشه‏اى او را مى‏كشد».

و حال آنكه هر چه او را قوت باشد از خرى يا گاوى يا شترى بيش نخواهد بود.وچه عجب و افتخار به چيزى كه مى‏كند كه گاو و خر در آن از او بالاتر است.

علاج عجب به جاه و منصب و نحو اينها

و اما عجب به جاه و منصب و حكومت و امارت و قرب سلطان و كثرت انصار واعوان، از اولاد و خويشان و خدم و غلمان و قبيله و عشيره: پس اين مرضى است كه‏بسيارى از اهل دنيا به آن مبتلا و به اين جهت مساكين از پندار و غرور ايشان در بلا، به‏زيردستان به نظر حقارت نظر مى‏كنند، و از هر كسى چشم زير دستى و فروتنى دارند.

غافل از اينكه همه رياست دنيويه در معرض فنا و زوال، و مايه خسران و وبال است.

بر اين صحيفه مينا به خامه خورشيد

نگاشته سخنى خوش به آب زر ديدم

كه اى به دولت ده روزه گشته مستظهر

مباش غره كه از تو بزرگتر ديدم

كسى كه به نظر عقل نگاه كند همه اين جاه و منصب را مانند سرابى مى‏بيند كه‏تشنگان باديه را مى‏فريبد، خيالاتى چند است كه به آن كودك طبعان را به دام مى‏كشند،تا چشم بر هم مى‏زنى بايد تخت و افسر و كلاه و سر و جاه و رياست را ترك نمود و درخانه گور تنها و ذليل بر روى خاك خوابيده نه اهل همراه‏اند و نه عيال، نه جاه به فريادرسد نه مال، فرزندان و اقارب قدمى چند آيند تا او را داخل قبر كرده به كرم و مار وعقرب بسپارند و مراجعت كنند.

چند غرور اى دغل خاكدان چند منى اى دو سه من استخوان

پيشتر از تو دگران بوده‏اند كز طلب جاه نياسوده‏اند

حاصل آن جاه ببين تا چه بود سود بد اما به زيان شد چه سود

اين چه نشاطست كز و خوشدلى غافلى از خود كه زخود غافلى

با وجود اينكه اين انصار و اعوان و قبيله و خويشان در دنيا نيز تا خواهش ايشان به‏عمل مى‏آيد بر دور او جمع‏اند و گرد او مى‏گردند، و آن بيچاره مسكين بايد خود را به‏مهالك اندازد، و دين و دنياى خود را دربازد، و خود را بر كوه و دريا و بيابان و صحراسرگردان سازد، و متعرض عقوبت‏سخط خداوند قهار گردد تا حلال و حرام را به هم‏رساند و صرف ايشان كند تا از دور او متفرق نگردند، و بر جاده اطاعت او مستقيم‏باشند، و در حوادث، اعانت و يارى او نمايند.و اگر سالهاى فراوان به ايشان نعمت‏بى‏پايان دهد و از براى ايشان همه چيز آماده سازد و يك روز در يك خواهش ايشان‏مسامحه كند سر از اطاعت او پيچند، بلكه كمر دشمنى او را بر ميان بندند و در محافل ومجامع بدى او را مذكور سازند.همچنان كه مكرر خود مشاهده كرده‏ايم.

علاج عجب به عقل و زيركى خود

و اما عجب به عقل و زيركى خود: پس اين علامت‏بى‏عقلى و «بلادت‏» است، زيرا كه عاقل پيرامون عجب نمى‏گردد بلكه عقل خود را حقير مى‏شمارد.و اگر در مكانى‏تدبير صوابى از او ظاهر شد يا به امر پنهانى برخورد آن را از جانب خدا مى‏داند و بر آن شكر مى‏كند.

و بدترين اقسام عجب، عجب به راى و تدبيرى است كه از او ظاهر شود و در نزدارباب عقل و هوش، خطا باشد ولى در نظر صاحبش از راه «جهل مركب‏» ،  صواب ودرست نمايد.و گمراهى و ضلالت جميع اهل بدعت و ضلال، و طوايفى كه مذاهب‏فاسده و آراء باطله را اختيار كرده‏اند به اين سبب است.و اصرار و پايدارى ايشان بر اين‏راى و مذهب به جهت عجبى است كه به آن دارند.و به اين جهت‏به مذهب خودافتخار مى‏نمايند.و بدين جهت امم بسيار و طوايف بى‏شمار هلاك شدند، چون آراءمختلفه پيدا كردند، و هر يك به راى خود معجب بودند.و«كل حزب بما لديهم فرحون‏».

 

و پيغمبر - صلى الله عليه و آله - خبر داده است كه:

«اين نوع عجب غالب خواهد شد بر اهل آخر الزمان از اين امت‏» .

و علاج اين، از علاج ساير انواع، صعب‏تر است، زيرا كه: صاحب آن از خطاى خودغافل، و به غلط خود جاهل است، و الا هرگز آن را اختيار نمى‏كرد.و كسى كه خود رامريض نمى‏داند چگونه در صدد معالجه خود برمى‏آيد؟ ! و چون عجب به راى خوددارد، گوش به حرف ديگران نيز نمى‏كند، بلكه ايشان را محل تهمت مى‏داند.

و علاج فى الجمله اين مرض، آن است كه: آدمى ذهن خود را متهم شمارد، و - تامادامى كه آدمى حجتى قاطع از عقل يا شرع در دست نداشته باشد - به راى خودمطمئن و مغرور نگردد.و شناخت ادله قطعيه از شرع و عقل، و مواضع سهو و خطاى‏در براهين و قضايا موقوف است‏بر عقل كامل و «قريحه مستقيمه‏» با سعى تمام، و «مزاولت‏»  قرآن و حديث، و مصاحبت اهل علم.و با اين همه، باز آدمى از غلط وخطا ايمن نيست، و صواب آن است كه: آدمى افكار فاسده و مذاهب باطله را تتبع‏ننمايد، و در آنها خوض نكند، و قدم از قدم خانواده وحى و رسالت‏برندارد.

 

 

شرافت‏شكسته نفسى و حقير شمردن خود

بدان كه: ضد اين صفت عجب و خودنمائى، شكسته نفسى و خود را حقير شمردن وذليل و پست دانستن است.و اين بهترين صفت از صفات كمالات است.و فايده آن دردنيا و آخرت بى‏حد و حصر، و هر كه به مرتبه بلندى يا رتبه ارجمندى رسيد به وسيله‏اين صفت رسيد.و هيچ كسى خود را ذليل نشمرد مگر اينكه خدا عزيزش شمرد.واحدى خود را نيفكند، مگر اينكه خدا او را برداشت و بلند كرد.

يكى قطره باران ز ابرى چكيد خجل شد چو پهناى دريا بديد

كه جائى كه درياست من كيستم گر او هست‏حقا كه من نيستم

چو خود را به چشم حقارت بديد صدف در كنارش به جان پروريد

سپهرش به جائى رسانيد كار كه شد نامور «لؤلؤ شاهوار»

بلندى از آن يافت كو پست‏شد در نيستى كوفت تا هست‏شد

آرى خدا در دلهاى شكسته است و شكستگان را دوست دارد.

حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمودند كه:

«با هر كسى دو ملك است، كه اگر آن شخص خود را بزرگ شمرد و برداشت، مى‏گويند: خداوندا! او را ذليل كن. و اگر خود را وضيع و خوار شمرد، مى‏گويند: خداوندا! او را بردار» .

 

مروى است كه:

«خدا به موسى بن عمران وحى فرستاد كه: اى موسى! هيچ مى‏دانى‏كه چرا ترا برگزيدم و اختيار كردم به سخن گفتن با خودم؟ عرض كرد: به چه سبب بود؟ فرمود كه: من ظاهر و باطن همه بندگان خود را ديدم، هيچ يك را نديدم كه ذلت ايشان از براى من چون تو باشد، اى موسى! به درستى كه تو هر وقت نماز مى‏كردى رخسار خود را بر خاك مى‏گذاردى‏» .

در بعضى از روايات وارد شده كه: «چون خداوند عالم به كوهها وحى فرستاد كه:

من كشتى نوح را بر كوهى خواهم گذاشت، همه كوهها گردن كشيدند و خود را بلندكردند مگر «كوه جودى‏» ، كه خود را حقير شمرد و با خود گفت كه: با وجود اين كوهها، بر من كجا قرار خواهد گرفت پس كشتى بر آن قرار گرفت‏».

و از جمله فوايد شكسته نفسى آن است كه: در نزد همه مردم بزرگ و محترم است.

و همه دلها او را دوست مى‏دارند، به خلاف كسى كه خود را بزرگ مى‏شمارد، كه البته از دلها دور و مردم از او در نفورند.

ادامه دارد.....

تعمی در بحران فرار مغزها

تهیه، تدوین، تنظیم:

دکتر جهاندار مهر افشا

قسمت نهم

رپ یا انصار؟

نمونه ای از نگاه بومی فراموش شده

وقتی عبارتی را خارج از متن خودش بررسی کنی، به هیچ عنوان نمی توان نمی توانی به نتیجه مطمئن باشی. هر عبارتی ومراد از هر عبارتی، در داخل متن خود معنا می یابد. عبارت پا را ستون کن و خیمه ای سنگین بزن! در نظر ایلیاتی خیمه نشین بی معنا، بل مهمل است؛ حال آن که در مکالمه ی دو کشتی گیر کاملاً مفهوم رسان است! علم و دانایی نیز چنین خاصیتی دارند؛ خاصه علوم انسانی. یک پدیده در دو تمدن نه فقط اعتراض متفاوت که ماهیتی متفاوت خواهد داشت. فقط جهت ایضاح به یک نمونه از این تفاوت ها اشاره می کنم. شاید دو کلمه ای که در عنوان آمد- رپ و انصار- دو مفهوم بسیار دور باشند و بل متضاد از منظر اجتماعی، سیاسی، فرهنگی .... اما می خواهم- خلاف آمد عادت- مشابهت این دو را در دو فرهنگ شرح دهم....

ما هم در ایران پدیده ای داریم به عنوان جوانان لاقید، تحت عنوان رپ و هم در ایالات متحده. ظواهر هر دو گروه ایرانی و آمریکایی نیز بسیار شبیه است. و البته نزد ظاهربینان این عدد دو که آوردم فقط نشانه ای است از دو مکان مختلف، دو مسقط الراس متفاوت و نه چیزی بیش تر.

اما پدیده ی رپ در آمریکا واقعیتی است اجتماعی. اگرچه ظاهری دارد بسیار شبیه به ظاهر آن چه مقلدان وطنی شان ساخته اند، اما باطنش واقعاً متفاوت است.

پدیده ی رپ در آمریکا یک واقعیت اجتماعی است، ادامه ی طبیعی هیپی ها و پانک ها و..... نوعی نشانه ی بیماری است. نوعی تب است. نوعی هش دار است. همان قدر که تب در قیاس با بیماری چیز بدی نیست، گروه های رپ نیز بد نیستند. گروه های رپ نیز هم مانند تب که هش دار بیماری است، هش داری برای یک بیماری اجتماعی هستند. می گویند شما که به ما گفتید با سرمایه همه چیز ما را حل می کنید، همه چیز را حل نکردید، بل اصلاً بعضی مسایل را ندیدید. شما که آزادی را قرار بود.... بنابراین رپ در جامعه ی غربی یک تب است، نشان گر یک افول یا دروغ یا بیماری تمدنی. کاملاً به خلاف رپ در جامعه ی ما. ظاهر رپ را گرفته ایم؛ لباس پاره و کفش کتانی و موی گره خورده و کمی هم فرار از هنجارهای اجتماعی ..... اما می بینی که جوانک از اتومبیل آخرین مدل پاپا پیاده می شود و شب هم به مهمانی آن چنانی می رود و.... یعنی یک اعتراض قوی تبدیل می شود به یک ادا، یک تظاهر، یک دزانفکته..... و همین می شود که هیچ کسی نمی تواند رپ ایرانی را تحمل کند، مگر روزی که برویم داخل سازمان تجارت جهانی. آن وقت رپ ایرانی می شود یک موجود با ارزش که جلو روی تمدن غالب با افتادنش قامت راست کرده است. و خیال نکنید این ها که نوشتم فقط مخصوص گروه های متظاهر جوانانه است. ظاهر گرایی در رپ ایرانی و روشن فکر ایرانی و علم ایرانی خیلی با هم توفیر نمی کند! یکی از دوستان محقق می گفت نیمه شبی در خیابان نرث استیت شیکاگو بودم و به گروه جوانی بر خوردم که اسم شان را اتفاقاً همین نرث استیت گذاشته بودند. سه چهار جوان که دور هم نشسته بودند، سرحال و آرام که ساعت از یک نیمه شب گذشته بود و خیابان گردی توریست های دوربین به دست ژاپنی تمام شده بود. دور هم نشسته بودند چهار زانو و دو زانو و یکی چیزی گرفته بود که تمپو نبود، بیش تر مرا یاد ضرب زورخانه ای خودمان می انداخت. همه دراگی بودند.

همه پی یرس (peirce)  کرده بودند و از گوش و دماغ و لبان شان حلقه رد کرده بودند تا عملاً نفرت شان را از زنده گی مادی طولانی نشان کسانی بدهند که رژیم غذایی می گیرند و غذای ارگانیک می خورند و سیگار نمی کشند و مشروب کم می خورند تا بدن سالم داشته باشند و عشق کنند در تمدن غرب و....

ماری جوانا می کشیدند و ضرب می زدند، گوشه ی خیابان و البته یکی شان وسط ایستاده بود و می چرخید دور خودش. شروع کردیم به گپ زدن و از مرشدها گفتم که دور انگشتان شان نخ کنفی می پیچند تا راحت تر ضرب بگیرند و انگشت ها زخم نشوند. با شیفته گی گوش می کردند و برایم با رنگ های مختلف ضرب می گرفتند. بسیار شبیه به ضرب زورخانه های خودمان یا حلقه های درویشی در کردستان و جالب تر این بود که رقص شان هم شبیه چرخ و حرکات موزون رودخانه ای بود. یک ساعتی نشسته بودم و عشق می کردم. این سه-چهار تا کل تمدن غرب را به سخره گرفته بودند. شورشی بودند مقابل آن نظم وحشتناک ماشینی. یکی پسر کارخانه دار معروفی بود و می گفت این گونه می زیم تا پدرم بفهمد که همه چیز پول نیست.... و من در می یافتم نظر آن عالم روحانی را که اهل فلسفه بود و در لندن، گروهی از این جوانان را اتفاقی دیده بود و نشسته بود زار زار به گریستن و یا لیتنی کنت معکم گفتن

و شاید برای ظاهر بینان سخت باشد فهم چیزی که اضافه می کنم:

معادل گروه غیر اجتماعی و شورشی و ساختار شکن رپ در جامعه ی ما اتفاقاً انصار هستند. کسانی که نسبت به قوانین بی اعتنا هستند، قیافه شان را عوض کرده اند، موقعیت کنونی را بر نمی تابند و سعی می کنند جلوش موضع بگیرند همان جور که رپ آمریکایی اعتراض می کند به تمدنش که نتوانستید با شعار دموکراسی، زنده گی آزاد برای ما بسازید، انصار ایرانی نیز معترض است به تمدن نوپایش که نتوانسته با شعار دین برایش زنده گی دینی بسازد. این دو به جد معادل اند؛ در هنجار گریزی اجتماعی، در ظاهر متفاوت، در بی اعتنایی به قانون، در سلامت نفس و در احتمال طعمه ی سیاسی شدن شان....

(و البته در این فصل مرادم از انصار انبوهه های کوچک غیر سیاسی غیر سازمان دهی شده ی آرمان گرا، اصول گرا و حزب اللهی است.

پدیده ی رپ در جامعه ی ما ظاهری است و بی معنا. ادای اعتراضی است به چیزی که وجود ندارد. فریادی است بر سر چیزی که نیست و درست به همین قاعده پدیده ی انصار در جامعه ی غرب بی معناست و ظاهری. رفتاری که میان ساکنان مسلمان متنسک زیاد می بینیم. اگر کسی در غرب بزید و نان غرب را بخورد و مالیات بدهد به تمدن غرب و چرخ تمدن  غرب را بچرخاند و دم بزند از اسلام، دقیقاً به قاعده ی همان رپ ایرانی نفرت انگیز خواهد بود.... به قاعده ی رپ ایرانی، روشن فکر ایرانی، دانش گاه ایرانی و هر چیز دیگری از این دست....

ادامه دارد.....

 

عرفان و تندرستی...
ما را در سایت عرفان و تندرستی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mhealth-divinea بازدید : 55 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1396 ساعت: 22:09