به سوی سعادت54

ساخت وبلاگ

به سوی سعادت

(تعمقی بر افکار اخلاقی، عرفانی، تربیتی بزرگان دین)

از قرنها پیش با استناد به چاپ های سنگی متعدد

تهیه، تدوین، تنظیم:

دکتر جهاندار مهر افشا

قسمت پنجاه و چهارم

عجب و خود بزرگ بينى و مذمت آن

و آن عبارت است از اينكه: آدمى خود را بزرگ شمارد به جهت كمالى كه در خودبيند، خواه آن كمال را داشته باشد يا نداشته باشد. و خود همچنان داند كه دارد.و خواه‏آن صفتى را كه دارد و به آن مى‏بالد فى الواقع هم كمال باشد يا نه.

و بعضى گفته‏اند: عجب آن است كه صفتى يا نعمتى را كه داشته باشد بزرگ بشمردو از منعم آن فراموش كند.

و فرق ميان اين صفت و كبر، آن است كه: متكبر آن است كه خود را بالاتر از غيرببيند و مرتبه خود را بيشتر شمارد.ولى در اين صفت، پاى غيرى در ميان نيست‏بلكه‏معجب آن است كه كه به خود ببالد و از خود شاد باشد و خود را به جهت صفتى، شخصى‏شمارد و از منعم اين صفت فراموش كند.

پس اگر به صفتى كه داشته شاد باشد از اين كه نعمتى است از خدا كه به او كرامت‏فرموده و هر وقت كه بخواهد مى‏گيرد و از فيض و لطف خود عطا كرده است نه ازاستحقاقى كه اين شخص دارد، عجب نخواهد بود.

و اگر صفتى كه خود را به آن بزرگ مى‏شمارد همچنين داند كه خدا به او كرامت‏فرموده است و ليكن چنين داند كه حقى بر خدا دارد كه بايد اين نعمت و كمال را به اوبدهد، و مرتبه‏اى از براى خود در پيش خدا ثابت داند.و استبعاد كند كه خدا سلب اين‏نعمت را كند و ناخوشى به او برساند.و از خدا به جهت عمل خود توقع كرامت داشته‏باشد، اين را «دلال‏»  و ناز گويند.و اين از عجب بدتر است، زيرا كه صاحب اين صفت‏عجب را دارد و بالاتر.و اين مثل آن است كه كسى عطائى به ديگرى كند پس اگر اين‏عطا در نظر او عظمتى دارد منت‏بر آن شخص كه گرفته است مى‏گذارد.و عجب بر اين‏عطا دارد.

و اگر علاوه بر آن، به آن شخصى كه عطا به او شده براى خدمات به او رجوع كند وخواهشها از او كند و همچنين داند كه البته او هم خدمات او را به جا آورد به جهت‏عطائى كه بر او كرده دلال بر آن شخص خواهد داشت.

و همچنان كه عجب گاه است‏به صفتى است كه صاحب آن، آن را كمال مى‏داند وفى الحقيقه هيچ كمالى نيست، همچنين عجب گاه است‏به عملى است كه هيچ فايده‏اى‏بر آن مترتب نمى‏شود و آن بيچاره خطا كرده است و آن را خوب مى‏داند.

و مخفى نماند كه اين صفت‏خبيثه بدترين صفات مهلكه و ارذل ملكات ذميمه است.

حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - فرمودند كه: «سه چيز است كه از جمله‏مهلكات است: بخل، كه اطاعت آن را كنى.و هوا و هوسى كه پيروى آن را نمائى.وعجب نمودن آدمى به نفس خود» .

و فرمودند كه:

«هر وقت‏ببينى كه مردم بخل خود را اطاعت مى‏كنند، و پيروى هواهاى خود را مى‏نمايند، و هر صاحب رايى به راى خود عجب مى‏نمايد و آن را صواب مى‏شمارد بر تو باد كه خود را محافظت كنى و با مردم ننشينى‏»

و نيز در روايتى از آن سرور وارد شده است كه فرمود:

«اگر هيچ گناهى نكنيد من از بدتر از گناه از شما مى‏ترسم و آن عجب است، عجب‏» .

مروى است كه: «روزى موسى - عليه السلام - نشسته بود كه شيطان وارد شد و با او «برنسى‏»  رنگارنگ بود چون نزديك موسى - عليه السلام - رسيد برنس را كند و ايستاد،سلام كرد.موسى - عليه السلام - گفت: تو كيستى؟ گفت: منم ابليس آمدم سلام بر توكنم، چون مرتبه تو را نزد خدا مى‏دانستم.موسى گفت اين برنس چيست؟ گفت: اين رابه جهت آن دارم كه دلهاى فرزندان آدم را به وسيله آن به سوى خود كشم.موسى - عليه السلام - گفت كه: كدام گناه است كه چون آدمى مرتكب آن شد تو بر آن غالب‏مى‏گردى؟ گفت: هر وقت عجب به خود نموده و طاعتى كه كرد به نظر او بزرگ آمد وگناهش در نزد او حقير نمود» .

خداوند عالم به داود - عليه السلام - وحى نمود كه:

«مژده ده گناهكاران را.و بترسان‏صديقان را.عرض كرد كه چگونه عاصيان را مژده دهم و مطيعان را بترسانم؟ فرمود:

عاصيان را مژده ده كه: من توبه را قبول مى‏كنم.و گناه را عفو مى‏كنم و صديقان رابترسان كه به اعمال خود عجب نكنند كه هيچ بنده‏اى نيست كه من با او محاسبه كنم مگر اينكه هلاك مى‏شود»

حضرت باقر - عليه السلام - فرمودند كه:

«دو نفر داخل مسجد شدند كه يكى عابد وديگرى فاسق، چون از مسجد بيرون رفتند فاسق از جمله صديقان بود و عابد از جمله فاسقان.و سبب اين، آن بود كه: عابد داخل مسجد شد و به عبادت خود مى‏باليد و دراين فكر بود.و فكر فاسق در پشيمانى از گناه و استغفار بود».

 

و حضرت صادق - عليه السلام - فرمودند كه:

«خدا دانست كه گناه كردن از براى مؤمن بهتر است از عجب كردن.و اگر به اين جهت نمى‏بود هرگز هيچ مؤمنى را مبتلانمى‏كرد» .

و فرمود كه:

«مردى گناه مى‏كند و پشيمان مى‏شود بعد از آن عبادتى مى‏كند و به آن‏شاد و فرحناك مى‏شود، و به اين جهت از آن حالت پشيمانى سست مى‏شود و فراموش‏مى‏كند، و اگر بر آن حالت مى‏بود بهتر بود از عبادتى كه كرد» .

مروى است كه:

«عالمى به نزد عابدى آمد و پرسيد چگونه است نماز تو؟ عابد گفت:

از مثل منى از نماز او مى‏پرسى؟ من چنين و چنان عبادت خدا را مى‏كنم.عالم گفت: گريه تو چقدر است؟ گفت: اين قدر مى‏گريم كه اشكها از چشمهاى من جارى مى‏شود.عالم‏گفت كه: خنده تو با ترس بهتر است از اين گريه كه تو بر خود مى‏بالى‏» .

و نيز مروى است كه: «اول كارى كه با صاحب صفت عجب مى‏كنند اين است كه: اورا از آنچه به او عجب كرده بى‏بهره مى‏سازند تا بداند كه چگونه عاجز و فقير است.وخود گواهى بر خود دهد تا حجت تمام‏تر باشد، همچنان كه با ابليس كردند.و عجب‏گناهى است كه تخم آن كفر است.و زمين آن نفاق است.و آب آن فساد است.وشاخه‏هاى آن جهل و نادانى است.و برگ آن ضلالت و گمراهى است. و ميوه آن لعنت‏و مخلد بودن در آتش جهنم.پس هر كه عجب كرد تخم را پاشيد و زرع كرد و لابدميوه آن را خواهد چيد» .

و نيز مروى است كه: «در شريعت عيسى بن مريم بود سياحت كردن در شهرها، درسفرى بيرون رفت و مرد كوتاه قامتى از اصحاب او همراه او بود، رفتند تا به كنار دريارسيدند، جناب عيسى - على نبينا و آله و عليه السلام - گفت: بسم الله و بر روى آب روان‏شد. آن مرد كوتاه چون ديد عيسى - عليه السلام - بسم الله گفت و بر روى آب روان شد،او نيز گفت‏بسم الله و روانه شد و به عيسى - عليه السلام - رسيد.در آن وقت‏به خود عجب كرد و گفت: اين عيسى روح الله است‏بر روى آب راه مى‏رود و من هم بر روى‏آب راه مى‏روم، فضيلت او بر من چه چيز است؟ و چون اين به خاطرش گذشت‏به آب‏فرو رفت.پس استغاثه به حضرت عيسى - عليه السلام - نمود، عيسى دست او را گرفت واز آب بيرون آورد و گفت: اين كوتاه چه گفتى؟ عرض كرد كه: چنين چيزى به خاطرم‏گذشت. گفت: پا از حد خود بيرون گذاشتى، خدا تو را غضب كرد، توبه كن.

 

عجب، سرمنشا آفات و صفات خبيثه ديگر

و بدان كه: عجب با وجود آنكه خود از صفات خبيثه است منشا آفات و صفات‏خبيثه ديگر مى‏شود، مثل كبر، - همچنان كه خواهد آمد - ، كه يكى از اسباب كبر، عجب‏است.و چون فراموشى گناهان و مهمل گذاردن آنها، كه آنها را به خاطر نگذراند و اگرگاهى به خاطر او چيزى از گناهانش بگذرد وقعى به آن ننهد و سعى در ادراك آن‏نكند، بلكه همچنان گمان كند كه البته خدا آن را خواهد آمرزيد.و عبادتى اگر از اوسرزند آن را عظيم شمرد و به آن خوشحال شود و منت‏بر خدا گذارد و توفيقهاى خدارا فراموش كند.و در اين وقت از آفات و معايب اعمال خود نيز غافل مى‏شود، زيرا كه:

آفات آنها را كسى مى‏فهمد كه متوجه آنها باشد، و كسى متوجه مى‏شود كه خائف وترسان باشد، و معجب كجا ترسان است؟ بلكه مغرور است و از مكر خدا ايمن است، وچنان پندارد كه: منزلتى در نزد خدا دارد و بر او حقى دارد.و بسا باشد كه در مقام‏خودستائى برآيد.و اگر عجب به عقل و فكر و علم خود داشته باشد از سئوال كردن بازمى‏ماند و در مشورت و تعلم كوتاهى مى‏كند.و گاه باشد كه تدبير خطائى نموده و به آن‏اصرار مى‏كند، و پند كسى را نمى‏شنود.و به اين جهت، گاه است ضرر كلى به او مى‏رسديا به فضيحت و رسوائى مى‏انجامد.

پس صواب آن است كه: هر كسى نفس خود را خاطى داند، و آن را متهم شمارد، واعتماد و وثوق بر آن نكند، و به علماء و دانايان رجوع كند و از ايشان استعانت جويد.

ادامه دارد....

تعمی در بحران فرار مغزها

تهیه، تدوین، تنظیم:

دکتر جهاندار مهر افشا

Image result for ‫تعمی در بحران فرار مغزها‬‎

قسمت ششم

متدولوژی

نمونه ای از ترجمه ی ناموفق روش

علم- خاصه امروزی اش- آن چنان که پیش تر افتاد با سوال آغاز می شود، نه با جواب. امروز، عالم کسی است که مملو از سوال است و بی پاسخ حیران. دوره ی عالمان بحر العلوم که با انبانی از جواب بر کرسی می نشستند، سپری شده و امروز آن که بیش تر سوال دارد و بیش تر پی پاسخ است، عالم تر است. بر همین نهج بایستی ادامه داد که علم بومی از سوال بومی بر می خیزد.

بیش تر ذکر شد که ترجمه ی روش علمی نمی تواند منجر به تولید علم بومی شود. مصداقی را از عالم هنر وام می گیرد و بررسی می کنم تا این مفهوم را روشن کنم.

در کار هنر، غریبان فاصل میان هنر و واقعیت را درام می دانند و درام را از دل نمایش به در می آورند. نمایش یک سنت ریشه دار، یونانی، ما قبل رومی است. عناصر چهارگانه ی درام را نیز از همین تیاترها وارد فلسفه ی هنر کرده اند. درام نمایشی آرام آرام طی یک تطور مدید جای خود را به ادبیات مکتوب دراماتیک می دهد و این چنین است که روایت- نحوه ی روایت- به عنوان یک ویژه گی قرن بیستمی وارد درام غربی می شود.

در خوش بینانه ترین نظر، تمدن ما، نمایش را در دوران خلافت بنی امیه و به سبب مراودات شام و روم اخذ می کند. این وام البته به همه ی شاخه های هنر تسری نمی یابد و سنت نقالی (روایت) در اشعار داستانی ما حفظ می شود. پر واضح است که در شاه نامه ی فردوسی یا لیلی و مجنون نظامی، ما با آثاری دراماتیک رو به رو هستیم، اما این آثار از سنت نمایش اخذ نشده اند و بر عکس، سنت روایت در آن ها پر رنگ تر است. یعنی جنبه ی کلامی قضیه بر جنبه ی نمایشی آن چربش دارد.

حالا ببینیم داعیه دار هنر بومی در این بوم و بر چه می کند. او خیرخواهانه متدلوژی هنر غربی را بررسی می کند و به ریشه ی درام در نمایش بر می گردد. می آید سراغ مملکت ما و می رود به جست و جوی نمایش ریشه دار. هر چه می گردد به چیزی جز تعزیه نمی رسد. با این که تعزیه با غرب زدگی اش سازگار نیست، اما چاره ای جز بررسی آن نمی یابد.

تعزیه می شود یک مقوله ی روشن فکری و هر روشن فکر اهل فلسفه ی هنری بایستی یک مقاله پیرامونش بنویسد. می گردیم دنبال ریشه های درام ایرانی در نمایش تعزیه. کاری که به استناد تاریخ بی ریشه است و غیر شرقی. اگر بیش تر کنج کاوی کنیم در می یابیم که امروز نگاه ما به تعزیه بسیار متفاوت است با نگاه ما به روضه. مجلس تعزیه می شود نمایشی برای اهل ترجمه تا از روی آن درام ایرانی را بسازند، اما‌ مجلس روضه هیچ زمانی کنج کاوی کسی را بر نمی انگیزد. روش فکر ترجمه ای وظیفه ی خود می بیند که درام ایرانی را در تعزیه دنبال کند اما هیچ روشن فکری به بررسی خاصه های روایت داستانی در روضه نمی پردازد. در همین وبلاگ مصاحبه ای در مورد تعزیه آمده است (مهر افشا)

چه کسی آمار دارد که ایرانیان- پسینیان و پیشینیان- درام را چه گونه درک کرده اند؟ چرا سنت نقالی و پرده خوانی در این بوم فراگیرتر بوده است تا سنت نمایش و تعزیه؟ دراماتیزه ترین متون ما اشعار تعزیه است یا متون روضه؟ اشعار ما نمایشی اند یا روایی؟ چند درصد مردمان ما برای اشک ریختن به مجالس روضه می روند و چند درصد به مجالس تعزیه؟

وقتی این سوالات را پاسخ ندهیم و دل خوش کنیم به ترجمه ی متدلوژی غربی همین گرفتاری ها خواهد آمد. اگر گمان کنیم که تیاتر ما- و بل درام ما- بر تعزیه استوار می شود، نتیجه همین سالن های خالی است و ملو دارم های افراطی.... نتیجه همین ادبیات متظاهر است و شماره گان پایین...

نوحه سرا و روضه خوان در این ملک درام شناس ترین هنرمند است. او کسی است که می تواند متون تاریخی مقاتل را دراماتیزه کند. قدرتی که بسیاری از هنرمندان ما فاقد آن هستند.

اگر قرار بود کسی باب درام ایرانی را باز کند. و درام ایرانی را به مثابه یک سوال پیش روی خود می دید، چاره ای نداشت جز این که به بررسی روایت (اعنی روایت داستانی نه روایت فقهی) در روضه ها و شعرها بپردازد. آن وقت روشن فکر غیر ترجمه ای می فهمید که باید به مجلس روضه برود تا بفهمد که ساحر مقاتل چه گونه می تواند در یک نص تاریخی، نکته ی دراماتیکی پیدا کند که قرن ها مفعول مانده بوده است. به تبع او قصه نویس مینی مالیست ما هم می فهمید که دست رس ترین قصه های مینی مالیستی در این روزگار، روضه ها هستند....

اگر کسی به دنبال سوال درام ایرانی باشد چنین روشی بر می گزیند، اما اگر کسی مطلق سوال را از غریبان اخذ کند، می رود سراغ درام (نه درام ایرانی) و به مدد ترجمه ی متدلوژی می رسد به تعزیه.... و سوال درام ایرانی برای عالمی به وجود می آید که میان متون هنری ما پی عناصر دراماتیک بگردد، اعنی عالمی بودمی و البته عالم بومی باور ندارد که درام، درام است، غربی و شرقی ندارد. همان گونه که باور ندارد که علم، شرقی و غربی ندارد. همان گونه که باور دارد فیزیک بومی با فیزیک غربی متفاوت خواهد بود.... این ها را نوشتم تا روشن کنم که از بیخ متفاوت است علم بومی با علم ترجمه ای نه در نتیجه که حتی در متد برای آن ها نوشتم که خیال می کنند علم، شرقی و غربی ندارد و گزاره ی دو دوتا چهارتا در هر دست گاه فکری ای صادق است. تفاوت فلسفه ی هنر بومی و ترجمه ای- در همین حد که عوض تعزیه از روضه شروع می کردیم- می توانست بسیار ریشه ای و عمیق باشد.

و حالا یقین داشته باشید که به تبع موشکافی ادبیات پست مدرن بر نحوه ی روایت تا چند سال دیگر، از همین توریست های اهل ترجمه را خواهید ید که در مجالس روضه قلم به دست نشسته اند و آن وقت روضه خوان بلندتر فریاد خواهد کشید که:

- تماشاگر نباش! خودت روضه بخوان.....

ادامه دارد....

 

عرفان و تندرستی...
ما را در سایت عرفان و تندرستی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mhealth-divinea بازدید : 48 تاريخ : سه شنبه 17 مرداد 1396 ساعت: 3:44